مقالات روان شناسی و نظریه های روان شناسی و اعتیاد اینترنتی

مقالات و نظریه های روان شناسی و مقالات روان شناسی اینترنت و اعتیاد به اینترنت و اختلالات رفتاری و روانی و روان شناختی

مقالات روان شناسی و نظریه های روان شناسی و اعتیاد اینترنتی

مقالات و نظریه های روان شناسی و مقالات روان شناسی اینترنت و اعتیاد به اینترنت و اختلالات رفتاری و روانی و روان شناختی

تفاوت‌های‌ ساختار‌ روحی و روانی‌ زنان‌ و مردان‌

تفاوت‌های‌ ساختار‌ روحی و روانی‌ زنان‌ و مردان‌
تفاوت‌های‌ زنان‌ و مردان‌
با وجود این‌ که‌ بین‌ زن‌ و مرد وجوه‌ مشترکی‌ وجود دارد، اما تفاوت‌هایی‌ از نظرساختاری‌ و روانی‌ نیز دارند که‌ اگر این‌ تفاوت‌ها را بشناسیم‌ و درک‌ کنیم‌ به‌ یک‌ نوع‌ تفاهم‌و زندگی‌ شاداب‌ و پرنشاط‌ خواهیم‌ رسید، و از زندگی‌ خود لذت‌ خواهیم‌ برد و از سلامتی‌ روانی‌ برخوردار خواهیم‌ شد.

تفاوت‌های‌ ساختار‌ روحی و روانی‌ زنان‌ و مردان‌
1ـ آقایان‌ سکوت‌ را دوست‌ دارند، به‌ خصوص‌ هنگام‌ خستگی‌ و گرفتاری‌ ، و زنان‌ گفتگو و مذاکره‌ را دوست‌ دارند. لذا مرد باید هنر مذاکره‌ و گفتگو را یاد بگیرد و زن‌ نیز به‌ سکوت‌ و سکون‌ مرد بها بدهد. به‌ خصوص‌ هنگام‌ ورود مرد به‌ خانه‌، منظور آقایان‌ از گفتگو جنبه‌ اخذ اطلاعات‌ است‌، اما خانم‌ها منظورشان‌ از مذاکره‌ این‌ است‌ که‌ آنرا لذت‌ بخش‌ و آرامش‌بخش‌ و موجب‌ تخلیه‌ روانی‌ خود می‌دانند، لذا توصیه‌ می‌شود که‌ حداقل‌ روزانه‌ مردها 20 دقیقه‌ با همسران‌ خود صحبت‌ کنند، آن‌هم‌ دوستانه‌ و در مکان‌ و زمان‌ مناسب‌.
2ـ آقایان‌ معمولاً کلی‌نگر و زنان‌ جزئی‌ نگر هستند :
زنان‌ به‌ جزئیات‌ زندگی‌ و رفتاری‌ با دقت‌ نگاه‌ می‌کنند و در حافظه‌ خود جای‌ می‌دهندکه‌ باید مردها متوجه‌ این‌ نگرش‌ باشند و شخصیت‌ زنان‌ را دریابند، و زنان‌ هم‌ نبایدحساسیت‌ به‌ مسائل‌ جزئی‌ و رفتار کوچک‌ داشته‌ باشند.
3ـ اظهار نظر دیگران‌ برای‌ خانم‌ها بسیار مهمتر است‌ تا برای‌ مردان‌.
4ـ مردان‌ با گفتن‌ " دوستت‌ دارم‌" در قلب‌ زن‌ نفوذ پیدا می‌کنند، و زنان‌ با گفتن‌ کلمات‌مردانه‌ "چون‌ در سایه‌ تو آرامش‌ می‌گیرم‌" در قلب‌ مردان‌ نفوذ پیدا می‌کنند.
5ـ در مردان‌ ویروس‌ عشق‌ از راه‌ چشم‌ به‌ قلب‌ وارد می‌شود، اما در زنان‌ عشق‌ مرضی‌است‌ که‌ ویروس‌ آن‌ از راه‌ گوش‌ وارد قلب‌ می‌شود. برای‌ مردها آنچه‌ که‌ می‌بینند مهم‌است‌، ولی‌ برای‌ زنان‌ آنچه‌ که‌ می‌شنوند. پیام‌های‌ بصری‌ برای‌ آقایان‌ و پیامهای‌ سمعی‌برای‌ خانم‌ها اهمیت‌ دارد.
6ـ خانم‌ها در ابتدای‌ زندگی‌ بسیار فداکارند، اما به‌تدریج‌ به‌ سمت‌ خودخواهی‌ و خودرأیی‌ حرکت‌ می‌کنند اما مردان‌ برعکس‌.
7ـ مردها بیشتر به‌ روابط‌ جنسی‌ اهمیت‌ می‌دهند، ولی‌ زنان‌ بیشتر به‌ روابط‌ عاطفی‌اهمیت‌ می‌دهند. لذا زنان‌ باید هنر کام‌بخشی‌ مردان‌ را داشته‌ باشند و مردان‌ نیز به‌ عواطف‌زنان‌ پاسخ‌ بدهند و نیازهای‌ روحی‌ و عاطفی‌ و روانی‌ زنان‌ را تأمین‌ کنند.
8ـ مردان‌ هدف‌گرا هستند و زنان‌ رابطه‌گرا.
9ـ برای‌ خانم‌ها جذابیت‌ اجتماعی‌ آقایان‌، و برای‌ آقایان‌ جذابیت‌ جسمانی‌ خانم‌ها مهم‌است‌. ( گفتاری‌، اندیشه‌)
10ـ مردها شبیه‌ آناناس‌ هستند که‌ ظاهر خشن‌ و درونی‌ نرم‌ و شیرین‌ دارند و زنان‌ مثل‌پیازند که‌ لایه‌ لایه‌اند و دارای‌ رفتار تموّجی‌، خیلی‌ متغیرند، گاهی‌ خوشحال‌، گاهی‌ناراحت‌، چاق، لاغر، زشت‌، زیبا و... . مردها ثبات‌ روحی‌ بیشتری‌ دارند، ولی‌ زنان‌ غالبا ًثبات‌ روحی‌ و روانی‌ ندارند.

منبع: سایت باشگاه اندیشه

آنچه همسران جوان باید بدانند

آنچه همسران جوان باید بدانند
خوشبینی مفرط و سادهاندیشی برخی زوجین ، این تصور را پیش میآورد که با گذشت چندسالی از زندگی و آشنایی اجمالی هریک با روحیات همسر ، در ارکان زندگی هیچگونه خللی وارد نمیشود و روابط متقابل آنها و میزان تفاهم ، خودبه خود در همان سطح مطلوب اولیه باقی میماند و در نتیجه یک نوع آرامش که توأم با نگرش سطحی نسبت به مسایل خانواده میباشد ، به وجود میآید . چنین موقعیتی خواه ناخواه یک نوع رکود و فقر ارتباطی و اخلاقی را فراهم میآورد و در نتیجه روحهای آنها از هم بیگانهتر و دورتر میشود و رفته رفته اولین نشانههای بحران در زندگی خانوادگی به چشم میخورد .
 
زن و مرد در این موقعیت با اولین ضربه‌ها بیدار شده و مضطربانه به اندیشه فرو می‌روند که اینک چه باید کرد ؟ آیا برای نجات زندگی ، کاری می‌توان کرد ؟ آیا پایان روزهای خوش زندگی فرا رسیده است ؟ و بالاخره برای نجات از این بحران ، از کجا باید شروع کرد ؟

توصیه‌های تربیتی برای بحران‌زدایی
۱) شخصیت همسرتان هرچه باشد شما هم نیاز به دوباره‌سنجی معتقدات خود در مورد زندگی دارید . این باور که شما هم بی‌عیب و نقص نیستید ، یک نوع آمادگی و انعطاف روحی ایجاد می‌کند که برای دستیابی به تفاهم ضرورت زیادی دارد .
۲) مشکلات زندگی همه یک جور نیستندو از لحاظ موضوع ، عمق و پیچیدگی با هم فرق دارند. از این رو زمانی متناسب با هر کدام برای بحران‌زدایی مورد نیاز است هرگز عجولانه و شتاب‌زده با مشکلات ژرف برخورد نکنید ، بلکه اعتقاد داشته باشید که مشکلات به تدریج و به مرور زمان ، شکل می‌گیرند و بر همین اساس ، به صورت تدریجی نیز باید حل شوند.
۳) بحران‌ها و مشکلات زندگی ، محک لیاقت و شایستگی شما به شمار می‌روند . سعی کنید با عبور از این بحران ، لیافت ، جدیت و توان خود را به اثبات رسانید .
۴) اجازه ندهید حوادث و افراد ، شما را نابود کنند . روحیه خود را دستخوش ناملایمات نکنید و قدرت خود را از دست ندهید .
۵) دوباره‌سنجی انتظارات و توقعات شما از همسرتان ، در برخی موارد سبب کاهش بحران می‌شود ، مثلاً می‌توانید از خود بپرسید این که من معتقدم « همسرم باید چنین و چنان می‌کرد » این « بایدها » از کجا نشأت گرفته‌اند ؟ وچگونه بایدهابه قوانین و مقررات زندگی تبدیل شده‌اند ؟ این عمل در بررسی امکانات همسرتان و ارزیابی قدرت واکنش او به خواسته‌های شما سودمند است .
۶) برای تغییر در روحیه همسرتان و در نتیجه مشکل‌زدایی از زندگی ، برخی شرایط حاکم برخانواده را تغییر دهید ، مثلاً پیشنهاد یک مسافرت شرکت در مجالس بحث و گفتگوی مذهبی ، تشکیل جلسات خانوادگی ، افزودن برخی برنامه‌های متنوع به زندگی ، و در صورت امکان تغییر در شرایط و ساعات کار و بازگشت به منزل و تغییرالگوهای ارتباطی باهمسر ،‌ از این قبیل موارد محسوب می‌شود .
۷) قوای حیاتی خودتان را درست مثل پولتان صرفه‌جویی کنید و این حق را نیز برای همسرتان قائل باشید که او هم انرژی روانی خود را ذخیره کند و با برخوردهای شکننده ، دچار افسردگی و پیری زودرس نشود .
۸) یک فلسفه زندگی را که مبتنی بر خوش‌بینی باشد ، اتخاذ کنید ، چنین امری به مهارکردن عواطف و حفظ قوای حیاتی شما ، کمک خواهد کرد .
۹) سازمان عاطفی خود را به گونه‌ای مرتب و منظم کنید که مانع از انتقال کلیه نگرانی‌ها و افکارمنفی مربوط به کارتان ،‌ به محیط منزل و بالعکس شود .
۱۰) ‌هروقت در اثنای گفت‌وگو با همسرتان احساس کردید که به حالت عصبی نزدیک می‌شوید، از ادامه بحث خودداری کنید و در زمان مناسب به بیان بقیه مطالب خود بپردازید .
۱۱) ‌برای حوادثی که شاید هرگز روی ندهد ، خودتان و همسرتان را آزار ندهید .
۱۲) از کاه ، کوه نسازید و مسایل را بزرگ نکنید ، بدانید که در زندگی افراد خوش‌بین ، کاه و کوه ، هر دو وجود دارد ولی در زندگی افراد بدبین ، فقط کوه وجود دارد . زیرا آنها از هرکاهی ، کوهی می‌سازند و در برابر آن اظهار عجز می کنند .
۱۳) همسرتان از شخصیتی برخوردار است که نه آن چنان پیچیده است که شناخت او غیرممکن باشد و نه آن چنان ساده است که نیازمند تلاشی از جانب شما نباشد ، شناخت همسرتان امری ممکن و ضروری است . با مطالعه مستمر در حالات و روحیاتش ، او را بیشتر و بهتر خواهید شناخت و در نتیجه زندگی شما هرگز به لبه پرتگاه نزدیک نخواهدشد.
۱۴) در برخی از بحران‌های زناشویی ، هریک از زوجین با مطرح ساختن خاطرات دردناک گذشته و بیان تألمات روحی خود ، مشکل را پیچیده‌تر می‌کنند . در حالی که ظاهراً قضایای گذشته ربطی به مشکل امروز آنها ندارد . این کیفیت که نوعی « واپس‌گرایی» در زندگی مشترک است ، احتمال موفقیت را در گفتگوهای زوجین ،‌از بین می‌برد . بهترین فرمول در این گونه موارد این است که هریک از دیگری صادقانه بپرسد ، « برای از این به بعد ، ازمن چه انتظاراتی داری که من انجام دهم ؟ » این پرسش ، پیوند مشکل امروز را با گذشته‌های دور به کنار می‌نهد و با طرح یک پرسش مشخص ، در پی پاسخ مشخصی برمی‌آید و در نهایت مشکل به شیوه معقولی حل خواهد شد .
۱۵) تعدادی از زوج‌های جوان به دلیل آسیبی که در الگوهای ارتباطی‌شان وجود دارد ، نمی‌توانند به تفاهم برسند ،‌ممکن است این آسیب در نحوه گفت‌وگو ، همکاری ، برخورد با اطرافیان و یا نظایر آن به وجود آمده باشد ، به هرحال در روابط آنها خللی ایجاد می‌کند . در این گونه موارد حضور فرد سومی به عنوان مشاور می‌تواند در رفع مشکلات ارتباطی آنها مؤثر باشد .

http://www.aftab

اختلافات زن و شوهر و راه حل آن

اختلافات زن و شوهر و راه حل آن
روان شناسان عقیده دارند که زندگی زناشوئی اصولاً یک نوع نزاع دوستانه است و اختلاف خلقت بین آن دو ایجاب می کند که با یکدیگر پرخاش و نزاع کنند. منتها خداوند حکیم طوری این دو جنس مخالف را با همدیگر جوش داده و بین آن ها الفت ایجاد کرده است که پرخاش ها و تندخوئی ها در برخی از اوقات ثمربخش واقع شده ، نظام خانواده و اجتماع از این راه برقرار می گردد.
از این رو کمتر خانواده ای است که در طول زندگی زناشوئی خود دچار بحران ها زودگذر نشود. غالباً اختلافات جزئی و کلی در اکثر خانواده ها بین زن و شوهر امری است طبیعی که نه تنها به مراحل خطر و بحران شدید و جدائی نمی کشد بلکه دنبال آن یک نوع محبت و سازش پدید می آید و در حقیقت یکنواختی در زندگی را که عامل برخی از گرفتاری های خانوادگی است از بین می برد و از این جهت پیدایش تندخوئی های آرام و لطیف به هیچ وجه جای نگرانی نیست.
دکتر باخ روانشناس نامی آمریکایی می گوید : اگر پرخاش و نزاع اصلاً صورت نگیرد ناراحتی های دو طرفه انباشته و متراکم شده و یکباره بسان کوه آتشفشان منفجر می شود و البته دیگر در این موقع آشتی غیرممکن است یا بسیار بسیار دشوار.
یکی دیگر از کارشناسان امور خانواده می گوید : عدم موافقت ها همیشه جدایی پیش نمی آورد بلکه پیش از ناسازگاری عدم توانایی هریک از طرفین در غلبه بر مشکلات موجب جدایی می شود.

راه حل اختلافات خانوادگی زن و شوهر

    1. آشنایی و عمل کردن به وظایف و حقوق یکدیگر .
    2. وقتی را برای گفتگو و گوش دادن به صحبتها و احیاناً انتقادهای یکدیگر قرار دادن و هر یک از زن و شوهر بدانند که وقت انتقاد چه موقعی است.
    در قانون اسلام آمده است که وقتی احساسات خصومت آمیز و عصبانیت زیاد بر وجودتان مستولی است و سخت عصبانی هستید اصولاً از تصمیم گرفتن و از هرگونه انتقاد بپرهیزید.
    چنانکه روانشناسان می گویند : روابط زن و شوهر وقتی صمیمانه باشد انتقاد سازنده معجزه می کند . بهترین موقع انتقاد زن و شوهر از یکدیگر هنگامی است که استراحت لازم را کرده باشند ، و به اصطلاح سرحال باشند زن ها باید حتی الامکان سعی کنند انتقاد عملی و زبانی خود را از شوهرانشان در میان اعضاء خانواده بخصوص در حضور افراد فامیل و خویشان مطرح نسازند.
    3. سازش باید دو طرفه باشد نه این که همیشه یکی از دو طرف کوتاه بیاید ، اگر چه سفارش شده است کوتاه آمدن از طرف زن به خاطر داشتن روحیه لطیف و محبت آمیز شروع شود. مرد هم نباید بخاطر داشتن روحیه خشن همیشه پیروز این اختلافات باشد.
    4. اگر خدای ناکرده اختلافات عمیق میشود مطابق پیشنهاد کتاب انسان ساز الهی یعنی قرآن کریم و تأکید روایات ائمه (ع) نمایندگانی از دو طرف جمع شوند و به این مشکل خاتمه دهند.
    5. از دخالت دادن و یا حتی مطلع کردن دیگران از این نزاع ها خودداری شود حتی فرزندانم هم نباید متوجه شوند که در روحیه لطیف آن ها مؤثر خواهد بود . ابتدا بچه ها را به منزل اقوام یا همسایه ببرند ، بعد با هم برای حل اختلاف گفتگو نمایند.
    6. در گفتگو سعی شود اختلافات و صحبتهای قبل را به میان نکشند و همدیگر را به این خاطر ملامت نکنند که تو قبلاً چنین و چنان بودی و یا فامیل هایت هم همین طور لجباز بودند.
    7. زن نقش مهمی در بوجود آمدن یا نیامدن این نوع اختلافات دارند خود را باید همیشه نزد همسر زیبا جلوه دهد و مطابق خواسته شوهر آرایش کند و او را از غریزه جنسی اشباع نماید.
    8. این را هر دو به یاد داشته باشند که اولین راه حل آخرین راه حل نیست و از به زبان آوردن کلمه طلاق در خانه خودداری نمایند، وقتی کلمه طلاق به میان آمد بنیان خانواده بلرزه در می آید. همان طور که وقتی طلاق عملی شود عرش خدا به لرزه در می آید.

نکاتی در تحکیم روابط زن و شوهر

1. ارتباط کلامی صمیمانه
یکی از مواردی که در تحکیم روابط زن و شوهر بسیار مؤثر است ارتباط کلامی و نوع محبت و مبادله کلمات و حرفهایی است که در طول شبانه روز بین زن و شوهر مطرح می شود.
مصادیق ارتباط کلامی صمیمانه :
مزاح و شوخی
تمجید و تعریف از یکدیگر
با کلمات زیبا همدیگر را صدا کردن

2. زمانی را برای صحبت کردن برای همسر اختصاص دهید
همسران پرمشغله اصولاً از محبت کردن غافل می شوند. در نهایت از نظر احساس فاصله ای میان آنها ایجاد می شود و پر کردن این خلاء کاری دشوار است. بهترین راه حل برای جلوگیری از این فاصله ، اختصاص روزانه چند دقیقه برای صحبت کردن و زمانی بیشتر در طول هفته می باشد بویژه وقتی مرد وارد خانه می شود و اگر زن خانه دار باشد بسیار نیاز دارد که شوهرش به حرف های او گوش دهد و مرد هم باید با توجه به حرفهای همسرش گوش دهد نه در حل روزنامه خواندن ،مطالعه یا تماشای تلویزیون این نوعی بی توجهی و بی احترامی به همسر است و این مسئله بظاهر کوچک نقش مهمی در تحکیم روابط زن و شوهر است.

3. از کنجکاوی بیش از حد بپرهیزید
اگر احساس کنید که همسرتان رازی را از شما مخفی می کند ، به دنبال یافتن سرنخ به سراغ اوراق خصوصی او نروید . باز کردن نامه های طرف مقابل یا خواندن دفتر یادداشت وی و به سراغ کیف او رفتن نقص مالکیت و حدود او می باشد بگذارید تا او در زمانی که احساس می کند مناسب است حقیقت را به شما بگوید.
یک روانشناس می گوید :
اگر همسری پس از کشف رازی که شما مخفی کرده بودید عصبانی شود ، به این دلیل است که شما به او اطمینان نکرده اید.

4. از اعتماد همدیگر سوء استفاده نکنیم
اغلب همسران از اسرار به عنوان حربه ای علیه یکدیگر استفاده می کنند. یک وکیل به همسر خود گفته بود که با همکارانش مشکل دارد مدتی بعد که آن دو با یکدیگر بحث کردند ، همسرش به او گفت :« می بینی هیچ کس نمی تواند با تو کنار بیاید » این سوء استفاده از اسرار همسر ، اعتماد به همدیگر را کمتر می کند.

5. نسبت به هم صداقت داشته باشید
صداقت زیربنای زندگی است و همه صفات عالیه در آن نهفته است . صداقت نهایت شکوفایی عزت و پایه ای در زندگی یک زن و شوهر است. عدم صداقت و دو رویی ، نفاق ، آفت بزرگ خانواده است که زن و شوهر می توانند از روز اول با عهد و پیمان بر این که زیر بنای زندگی شان صداقت باشد ، این آفت را دور کنند.

6. آراستن خویش برای همسر
اسلام دین فطرت است و چنین دینی باید به احساسات و عواطف افراد جامعه توجه نماید. هر مرد و زنی در فطرت و سرشتشان زیباپسندی و آراسته گری نهفته است لذا در اسلام بر آراستن خویش و پوشیدن لباس زیبا و استعمال عطر و بوی خوش تأکید زیادی شده است؛ و سفارش شده که زن و شوهر خود را برای یکدیگر بیارایند و ظاهر خود را جذاب و دوست داشتنی نمایند . این عمل علاوه بر احترام به خواست و علاقه طرف دیگر است عفت و پاکدامنی را در جامعه تقویت می نماید.

7. گذشت در برابر لغزشها
برای افرادی که مدت ها با یکدیگر زندگی می کنند و در این امور زیادی منافع واحدی دارند سرزدن لغزش و اشتباه و خطا امری عادی و متعارف است. بنابراین لازم است با عفو و گذشت از خطاها و اشتباهات یکدیگر چشم پوشی نمایند و آن ها را به رخ طرف مقابل نکشند. زن و شوهر در برابر کلمات تند و خشنی که احیاناً به خاطر شرایط خاص که برای هر کدام ممکن است پیش آید از طرف مقابل می شنوند باید با متانت و سعه صدر با آن روبرو شوند.

www.nioc.org

نحوه گله گذاری از همسر

نحوه گله گذاری از همسر
گله گذاری خوب فقط با به کار بستن مهارت های کلامی قابل اجراست:
1- با زیباترین و بهترین عبارت ها همسرتان را مخاطب قرار دهید.این کار روح او را از شادمانی لبریز می کند. متأسفانه ما عادت داریم به هر که نزدیک تر شویم، بیشتر حرمتش را بشکنیم. پس با همسرمان با همان احترامی حرف بزنیم که با فرد بیگانه یا آشنایی صحبت می کنیم؛ زیرا احترام، احترام می آورد و فرد هر چه به ما نزدیک تر باشد، به این احترام بیشتر نیاز دارد تا رکود و سردی بر رابطه مان سایه نیفکند.
2- هنگام صحبت مراقب باشید غرور همسر را جریحه دار نکنید. این گونه زخم ها خیلی عمیق اند و عامل بسیاری از اختلاف ها و درگیری های بعدی می شوند. حتی اگر جلسه مذاکره به ظاهر ختم به خیر شود.
3- در گفتار و کردارتان صادق باشید؛صداقت واقعیتی است ملموس که همگان به راحتی متوجه آن می شوند. فریب، دورویی و ریاکاری نتیجه سوء دارد و از عوامل مهم شکست مذاکرات است.
4- هنگام گفتگو جانب منطق و انصاف را نگه دارید. برای این کار هم لازم است خود را جای طرف مقابل بگذاریم. در این صورت شرایط و حال او را درک می کنیم و از میزان رنجش ما کاسته می شود؛ زیرا درمی یابیم او در آن لحظه کاری غیر از این نمی توانسته بکند.
5- سهم خود را در مشکل پیش آمده ببینید و صادقانه به آن اعتراف کنید. آدم عاقل کسی است که اشتباه خود را متوجه شود و شهامت بیان آن را داشته باشد. به این ترتیب طرف مقابل نیز وادار به فکر کردن می شود تا سهم خود را در آن مشکل ببیند؛ یا حتی بیندیشد که آنچه رخ داده سوءتفاهم بوده است. به ویژه اگر یک بار بگویید «مرا ببخش» یا «عذر می خواهم، اشتباه از من بود»، کافی است که طرف اگر سوار خر شیطان هم باشد، پایین بیاید و دریچه قلبش را به روی شما باز کند.
6- لحنمان هنگام گفتگو باید مهربانانه باشد.وقتی لحن خصومت آمیز داریم یا می خواهیم طرف را محاکمه کنیم و یا سرجایش بنشانیم، به یقین مذاکره را به شکست خواهیم کشاند. باید به طرف ثابت کنیم که قصد ما مچ گیری نیست یا به اصطلاح نمی خواهیم او را خیط کنیم. چنین لحنی ما را به هدف اصلی مان می رساند؛ چنان که گفته می شود A«محبت غیرممکن را ممکن می سازدA».
7- در حین مذاکره از زخم زبان، گوشه و کنایه، تحقیر، تمسخر و تخطئه بپرهیزید. تهدید نکنید و خط و نشان نکشید. این رفتارهای منفی گفتگو را مسموم می کند.
8- از مقایسه همسر با دیگران بپرهیزید. بر کارهای خوب او انگشت بگذارید و تأکید کنید که این اختلاف ها ناشی از اختلاف سلیقه است و به راحتی حل می شود. او را همان طور که هست بپذیرید تا اعتماد به نفس پیدا کند و راغب شود که در خودش دگرگونی به وجود آورد.
9- از لجاجت و یکدندگی بپرهیزید. اگر نتوانستید به نتیجه مطلوب برسید، ادامه مذاکره را به جلسه بعد موکول کنید و هرگز نخواهید در همان لحظه از طرف مقابل اعتراف بگیرید که مقصر است. این رفتار هم خطاست و هم نشانه عاری بودن ما از ظرفیت؛ همواره به یاد داشته باشیم برای رسیدن به هر هدف راه های متعدد وجود دارد و لازم نیست حتماً چیزی به همان زبان و با همان کلمه هایی که ما می خواهیم بیان شود. یکدندگی و لجاجت شرط عقل نیست. 10- هنگام مذاکره به بیش از یک یا دو مسئله نپردازید و در آن واحد، صد مشکل از دیروز تا فردا را مطرح نکنید.وقتی موضوع یا مشکلی را حل کردید و بر سر آن به توافق رسیدید، به مسئله بعدی بپردازید.
11- اگر مذاکره تان ختم به خیر شد، جشن کوچکی بگیرید و از این که یک بار دیگر در کنار هم هستید و تفاهم دارید لذت ببرید.

منبع: http://www.dostan.net

پیامبر(ص) در خانه, سـازگـارى, مهربـانـى, مـدیـریت

پیامبر(ص) در خانه, سـازگـارى, مهربـانـى, مـدیـریت

(قسمت اول)
زندگى پیامبر اکرم(ص) در نـوشته هاى بـى شمار, از ابعاد گوناگـون بـررسـى شـده است. در ایـن نـوشتار تلاش شـده از دیـدگاه امـور خانوادگى به ایـن مساله توجه شود, زیرا پیامبر اکرم(ص) نه تنها همسران متعدد داشته ـ و ایـن خود طبعادر محیط خانه مشکل ساز است ـ بلکه برخى از آن زنان از ویژگیهاى روحى خاصى برخـورداربـودند که حتـى جنگ بزرگـى نظیر جمل رارهبرى کرده و در میدان جنگ حاضر شـده و در امـور ریز و درشت دخـالت مـى کـردند.
به همیـن جهت براى هر مسلمانـى شایسته است بداند پیامبر اکرم(ص) در خانه, بـا همسـران چه بـرخـوردى داشتنـد. آیا خـانه پیامبـر اکرم(ص) هر روز پر از نزاع, زد و خـورد و حرفهاى ناشایست بـود؟ آیا زنان ـ از آن رو که ایشان پیامبـر خدا و حکم او حکـم خـدا و داراى لشکر و امکانات و فرماندهى بود, کاملا تسلیـم او بـودند و هیچ تخلفـى نمى کردند و تنشـى در خانه وجـود نداشت؟ یا اینکه از طرف همسران یا برخـى از آنان پیـوسته سعى در ایجاد نزاع, اختلاف و درگیرى بـود, ولى آن حضرت با گذشت, محبت و بزرگوارى, آنان را شرمنده مى ساخت و از همین راه توانسته بود چندیـن همسر را اداره کند, بدون اینکه نیاز باشد وقت خـود را صرف دعواهاى خانـوادگـى کند و یا اینکه آنان را مجبـور کند در نکاح او باقـى باشنـد, و نیز بـدون اینکه بـا امکـانات مـادى فـراوان, آنان را به سکـوت بکشاند; همچنیـن بـدون اینکه نیاز باشد آزادى آنان را محدود یا شخصیت آنان را تحقیـر کنـد; بلکه آنچنـان اخلاق حسنه و کـرامت و بزرگوارى او بر خانه سایه افکنده بـود که همگان را تسلیـم خـود ساخته بـود و حتـى هنگامى که برخى از همسران تـوطئه عظیمى علیه او تـدارک دیدند و خداوند پیامبر اکرم(ص) را از آن تـوطئه آگاه ساخت, آن حضرت(ص) تنها قسمتى از ماجرا را براى آنان بازگـو کرد و با بزرگوارى تمام از گفتـن بقیه مراحل تـوطئه خـوددارى کرد و حتى آنان را به خاطر تـوطئه مـورد عتاب, طلاق و غیره قرار نداد.
به هر حال در ایـن سلسله نـوشتار سعى بـر نشان دادن سازگاریها و بزرگـواریهاى پیـامبـر اکـرم(ص) در خـانـواده است. در انتخـاب نمونه ها تلاش شده است مـواردى ذکر شـود که از مسلمات تاریخ و یا داراى شاهـد قرآنى است و هر دو گروه شیعه و سنـى به گـونه اى آن را بیان کرده باشند.
به امید اینکه همگان از اخلاق کریمه و رفتار بزرگـوارانه پیامبر اکرم(ص) درس بیامـوزیـم و با پیاده کردن اندکـى از آن روشها به زندگى خانـوادگـى طراوت بخشیم و از نزاعهاى بیهوده بپرهیزیـم و سعى کنیم بـر خـوبیهاى خـود بیفزاییـم و از بـدیها دورى کنیـم.
قبل از شروع بحث, ذکر یک نکته بسیار ضرورى به نظر مـى رسـد و آن اینکه توجه داشته باشیـم در امور اجتماعى نمى تـوان علتها را از یکـدیگر کاملا جـدا کـرد و سهم هر علت را در معلـول و در حـوادث بعدى به طـور کامل, ردیابى کرد. در آزمایشگاهها و علـوم طبیعى, همه عوامل و شرایط را ثابت مـى کننـد و تنها یکـى را متغیر قرار مى دهند و اثر آن را بررسى مى کنند. در آزمایش بعدى ایـن عامل را ثابت و عامل دیگرى را متغیر قرار مى دهند; اما در بررسـى امـورى که مربـوط به جامعه انسانى است, عوامل به دست ما نیست, تا برخى را ثابت و بـرخـى را متغیر قرار دهیـم. از طـرف دیگر بشـر چـون داراى ذهـن و عقل و شعور است, براى خـود بـرنامه ریزى مـى کنـد و آنها را از دیگران مخفـى مى کند. گاه در گیر و دار مسایل روزمره حـوادثى پیـش مىآید که مـوجب مى شـود پرده از اسرار کنار رود و درون وى آشکـار شـود, ولـى بسیارى از مکنـونات و اسـرار افـراد پیـوسته مخفـى مـى مانـد. در حالـى که ایـن بـرنامه ها و تصمیمهاى درونى, اثرات فراوانى در خارج گذاشته و کارهاى مختلفـى بر اساس آن انجام گـرفته, ولى انگیزه و علت اصلـى ایـن کارها ظاهر نشـده است. براى نمونه هر کـس مى تـواند به زندگى شخصى خود سرى بزند و یا زنـدگینامه برخـى سیاستمـداران شکست خـورده را ـ که در اواخر عمر نوشته اند ـ مطالعه کند.
عکـس ایـن مساله نیز ممکـن است, یعنـى حادثه اى در زمانـى اتفاق مى افتد, ولى عوامل آن بر ما پـوشیده است و نمى دانیـم چرا چنیـن حادثه اى اتفاق افتاده است.
در بررسـى سازگاریهاى پیامبـر(ص) با همسـرانـش و اعمال و رفتار آنان باپیامبر اکرم(ص) همه ایـن امور وجود دارد; خصوصا با گذشت هزار و چهار صد سال و نیز وجـود دستهاى مرمـوزى که پیوسته براى حمایت از شخصـى و منکـوب کـردن شخص دیگرى در طـول تاریخ دست به کار است, یافتـن عوامل و نقش هر یک و بررسى و توجیه هر کار, با مشکلات بسیارى مواجه است.
در ایـن نـوشتـار بـراى اینکه مشکلـى بـر مشکلات افزوده نشـود و حتـى المقـدور در حل مشکلات و آسان کردن آنها تلاش شـود, سعى شـده است در هنگام بررسى هر عامل, از سایر عوامل چشـم پـوشى شود و آن عامل در وقت و جاى مناسب خـود بررسى شـود. به عبارت دیگر اگرچه جامعه و تاثیـرات افـراد در یکـدیگـر به صـورت آزمایشگاه علـوم طبیعى نیست, ولـى سعى شده است هنگام بررسـى براى سهولت در فهم, نظیـر آزمایشگاه عمل شـود. همچنان که سعى شـده است حـوادثـى که ناگهان به وقـوع مى پیوست, تحلیل شـود و عوامل مخفى آن با تـوجه به قراین و شواهد روشن شود.

احمد عابدینى/ماهنامه پیام زن ـ شماره 93 ـ آذر 78

پیامبر(صلی الله علیه و اله) در خانه,سازگارى, مهربانى, مدیریت

پیامبر(صلی الله علیه و اله) در خانه,سازگارى, مهربانى, مدیریت

قسمت 2
در دو بـخـش پـیشین بـه بـیان نمونه هایى از ناسازگارى همسران پیامبر, با استناد بـه آیات و روایات پرداختیم. اینک نگاهى بـه نمونه هاى مطرح شده, از دیدگـاهى دیگـر داریم, تـا میزان مداراى پیامبر را دریابـیم و بـه پرسشهایى ـ که در قسمتهاى پیشین مطرح بوده است ـ پاسخ گوییم.
 

فصل دوم
نگاهى به نمونه هاى مطرح شده از دیدگاهى دیگر
پس از بیان حـوادث گــوناگــون و ذکــر نــمونه هاى متعـــدد از ناسازگاریها در زندگى بـرخى همسران پیامبـر سعى مى کنیم آنها را از منظر و دیدى دیگر بـررسـى کنیم, تـا بـتـوانیم مقدار مداراى رسول الله(ص)و بزرگوارى او با همسرانش را دریابیم.
بـا عـرض پـوزش!! مقـدارى از مطالب در این قـسـمت در هنگام پـردازش افتاده است در صورت نیاز بـه اصل مجله مراجعه فرمائید.

تعدد همسران دلیلى بر کرامت و بزرگوارى پیامبر(ص)
به هنگام بـیان فلسفه تعدد همسران پیامبـر اکرم(ص)روشن مى شود آن حضرت بـه خاطر خواسته هاى شخصى یا رسیدن بـه مال و منال و یا بـراى اسـتـعمار زنان و بـهره بـرى از آنها در کارهاى کشاورزى و دامپرورى ازدواج نکرده است. اساسا این دیدگاههاى منفى که اکنون مطرح است, در آن زمان مطرح نبوده و بـه همین جهت مخالفان زیادى که پیامبـر اکرم(ص)در صدر اسلام داشته است و بـر هر کار پیامبـر اشکال مى گرفتـند و دنبـال بـهانه جـویى و اشکال تـراشى بـر حضرت بـودند, هیچ کدام این مسـإله را بـه عنوان عیب و ایراد بـر او وارد نکرده اند. ابوسفیان که سخت ترین دشمن آن حضرت است, وقتى که حضرت با دختر وى
ازدواج مى کند, از فـرط شـادمانى مى گوید: ذلک الفـحـل لا یرغـم انفه; پشت این مرد بر زمین مباد!
این سخن با کلام خواهر عمرو بن عبدود برابرى مى کند که وقتى بـر کشته برادرش وارد شد و دید کشنده عمرو, زره و وسایل جنگى او را به غنیمت نبـرده است, گفت: مصیبـت تو بـرایم آسان شد, چون واضح است به دست
جوانمردى کشتـه شده اى. کشنده تـو انسانى مال دوست و مقام پـرست نبوده است. حال ابوسفیان مى گوید: پشت این مرد(پیامبـر اکرم)بـر خاک مباد! شکست و خوارى بر او مبـاد! او چقدر بـزرگوار است! ما با او مى جنگیم, ولى او این قدر در حق ما رووف و مهربان مى بـاشد و حاضر است دخترم را به همسرى بپذیرد.
بنابـراین روشن است این ازدواجها مشکلاتى بـراى پیامبـر ایجاد مى کرد که هر کسى حاضر بـه تـحمل چنین مشکلاتـى نبـود. تـحمل این مشکلات پیامبر(ص)را در چشم مخالفان و دشمنان, کرامتى والا بخشیده است.

مقایسه دوران ما با صدر اسلام
اولا لازم اسـت مقایسـه اى بـین دوران خـود و آن روزگار داشـتـه باشیم. اگر چه اذعان داریم هر چند تفاوتها بیان شود, باز انسان نمى تـواند خـودش را کاملا در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را بـه طور کامل احساس کند.
در دوران ما زندگى شهرى پیشرفتـه اسـت و داراى امکانات وسـیع مى بـاشد. خانه ها نزدیک یکدیگرند و قواى نظامى و انتـظامى حـافظ امنیت شهر و کشور هستند و در صورت بـروز هر گونه مشکلى, مسوولان مربوطه مطلع مى شوند و نیروها و امکانات لازم با کمترین زمان بـه در خانه مى رسد. اگر خانه آتش گرفته, بـا یک تلفن آتش نشانى حاضر مى شود. آورد و برد محموله ها را پست انجام مى دهد. براى بـیمارى, اورژانس و دکترهاى خصوصى وجود دارد و با گذاشتن دزدگیر و امثال آن, از اصابت یک سنگ بـه در منزل همگان آگاه مى شوند. بـراى بـه دست آوردن پـول, کارهاى مختلف شخصى و دولتى و داخل خانه و خارج آن بـدون کمترین مشکلى موجود است و تقریبـا بـراى زن و مرد شغل یکسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بیش از مردان است. بـراى فرا گرفتن علم, مدارس خصـوصـى و عمومى و اسـاتـید خـصـوصـى و انواع امکانات آموزشى و کمکآموزشى هست.
مى تـوان گفت در چـنین جـامعه اى زن و مرد هر یک مى تـوانند بـه تنهایى بسیارى از کارهاى خود را انجام دهند و ازدواج فقط بـراى فرزنددار شدن و ارضاى قواى شهوانى است. در این صورت ظاهرا تعدد زوجات دلیل بر شهوت زیاد و خروج از حد اعتدال است.
اما در آن زمان اولا: اعراب مردمى بدوى بودند. بدو یعنى انسان خانه به دوش که هر جا آب پیدا مى کند, در کنار آن پهلو مى گیرد و اگر آب تمام شود, یا همان جـا از تـشنگى جـان مى دهد و یا بـراى یافتن آب راهى بیابـانها مى شود. محیط سوزان و کمآب حجاز, زندگى بدوى اعراب, نبـود کشت و زرع, انسانهایى ساخته بـود که بـه هیچ چـیز غیر از خود فکر نمى کردند. مثـلا دو بـرادر بـا فرزندان خود کنار برکه آبـى قرار مى گرفتند. بـا نزدیک شدن گرما و کم شدن آب مى دیدند هر دو نمى توانند تا اواخر پـاییز ـ که بـاران شروع بـه باریدن مى کند ـ بـا این وضـع زندگى کـنند و آب کـفـاف هر دو را نمى دهد و دیگر وقت کوچ نیز گذشتـه است و بـر فرض امکان کوچ, هر کسى به دیگرى مى گوید باید کوچ کنى. این بـود که جنگ درمى گرفت و چنان مى جنگیدند که یکى نابود شود و دیگرى باقى بماند. بـه همین جهت ضرب المثل معروفى داشتند: من و پـسرعمویم بـا هم هستیم و ضد هم هسـتـیم; یعنى اگر قبـیله دیگرى بـر ما وارد شـوند و بـا ما بـجنگند, ما بـا هم هستیم و قبـیله جدید را از آب و چراگاه خود مى رانیم; ولى پس از آن ما نیز باید بـا خود بـجنگیم و دیگرى را از میدان خارج کنیم. این مسإله یا به خاطر نبود امکانات بود ـ که سخن حـقى است ـ و یا بـه خـاطر حـس زیاده طلبـى ـ که این نیز مسإله اى درخور تـوجـه است و حکایت از زیاده خواهى انسان مى کند.

نهى قرآن از کشتن فرزندان
قرآن در چند آیه مردم آن عصر را از کشتـن فرزندان نهى مى کند; پس معلوم مى شود در برخى موارد کمى امکانات بـاعث مى شد دختران و پسران و بـه مسلخ بـبـرند و آنان را از دم تیغ بـگذرانند, زیرا بقاى خویش را در نبود غیر خویش مى دانستند. قرآن بـه آنان بـانگ مى زند: ((الا تشرکوا بـه شیئا و بـالوالدین احسانا و لا تـقتـلوا اولادکم من املاق نحـن نرزقکم و ایاهم; (1)بـه خـدا هیچ گونه شرک نورزید و به پدر و مادر احسان کنید و بـه خاطر فقر فرزندان خود را نکشید. ما شما و آنها را روزى مى دهیم.))
و در آیه دیگر آمده است: ((و لا تقتـلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطا کبیرا; (2)فرزندان خود را بـه خـاطر تـرس از فقر نکشید. ما آنان و شما را روزى مى دهیم. مسلما کشتن آنان خطاى بزرگى است.)) نظم کلام و طبیعت صحبت این بـود که مانند سوره انعام بـگوید: نرزقکم و ایاهم; بـه شما و آنان روزى مى دهیم, چون اول روزى بـه بـزرگتـرها مى رسـد و آنان هسـتـند که مقدارى از طعام و غذا را به کودک مى دهند, ولى در سوره اسرا نظم کلام را بـر هم زد و فرمود: نحـن نرزقهم و ایاکم; ما بـه آنان و شما روزى مى دهیم, تا به انسانها بگوید: شما از پرتو فرزندانتان روزى مى خورید و چـون مى خواهیم بـه آنان روزى دهیم, بـه شما نیز چیزى مى رسـد. پـس آنان ولى نعمت و اصل هسـتـند و کشتـن آنان کار خطرناکى است.

کلمات نهج البلاغه در باره وضع اقتصادى دوران جاهلیت
عـلاوه بـر آیه هاى قرآن مولاى متـقیان(ع), آن سـرزمین را چـنین توصیف مى کند:
((ان الله بـعث محمدا ... و انتم معشر العرب على شر دین و فى شر دار, منیخون بـین حـجـاره خشن و حـیات صم, تـشربـون الکدر و تإکلون الجشب و تسفکون دمائکم و تـقطعون ارحامکم, الاصنام فیکم منصوبه و الانام بـکم معصوبـه; (3)خداوند در حـالى محـمد را بـه پیامبرى برانگیخت که شما گروه عرب بر بـدترین دین و در بـدترین سرزمین بـودید. در بـین سـنگهاى سـخـت و مارهاى کر, رحـل اقامت مى گشودید. آبـهاى لجن دار سیاه مى نوشیدید. غذاهاى خشن مى خوردید.
خونهاى یکدیگر را مى ریختید. قطع رحم مى کردید. بتها در میان شما نصب شده و گناهان بر شما پیچیده شده بود.))
مقصود از سنگهاى سخت سنگهاى سیاه و بسیار تیز حجاز است که با اندک بـرخورد بـا بـدن آن را مجروح مى کرد و مراد از مارهاى کر, مارهاى خـطرناکى اسـت که از هیاهوى انسـانها نمى تـرسـند و فرار نمى کنند و مقصود از کدر آبـهاى بـرکه ها اسـت که مملو از لجـن و سـایر کثـافات اسـت و از کثـرت آلودگى سـیاه رنگ بـود. مقصود از خـوراکهاى خـشن غذاهایى بـود که از آرد جـو, آرد هستـه خـرما و سوسمار و امثـال آن درست مى کردند و مراد از خونریزى و قطع رحـم وقایعى بود که نمونه اى از آن براى بـهره بـردارى از آب گفته شد.
سخـنان حـضـرت زهرا(س)در بـاره وضـع اقتـصـادى دوران جـاهلیت حضرت زهرا(س)وضع آنان را این طور بیان مى کند:
((و کنتـم على شفا حفره من النار, مذقه الشارب و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطىء الاقدام تشربـون الطرق و تـقتـاتـون القد [الورق], اذله خاسئین تخافون ان یتـخطفکم الناس من حولکم; (4)و شما بر لب پـرتـگاهى از آتـش بـودید. محل چشیدن تـشنگان و فرصت طمع کاران و اقتبـاس شتاب زدگان و قرار گرفتن قدمها. آبـهاى کثیف مى نوشیدید. پـوسـت دبـاغى شده مى خـوردید. ذلیل و مطرود بـودید و مى ترسیدید مردم شما را بربایند.))
بـخـش اول این سخـن ضعف دینى و معنوى اعراب را بـیان مى کند و چهار بـخش بـعدى ضعف اجتماعى آنان را. هر کس مى خواست بـه قدرتى بـرسـد و بـر گروهى پـیروز شود و جـنگى راه بـیندازد, از اعراب استـفاده مى کرد و نیرو و شمشیر عرب بـادیه نشین در اختـیار رئیس بود و فرمان, فرمان او.
((تـشربـون الطرق)) وضع آب آنها را بـیان مى کند. ((طرق)) بـه معـناى گودالهایى اسـت که در وسـط راه از آب بـاران پـر شـده و حیوانات مختـلف از آن استـفاده مى کنند و آب را آلوده مى کنند, و ((تقتاتـون القد)) یا ((تـقتـاتـون الورق)) غذاى آنها را بـیان مى کند که پوستهاى دباغى شده و یا بـرگ درختان بـود. این دو بـخش بیانگر ضعف مادى آنان است.
و دو بخش باقى مانده ضعف روحى آنان را بـیان مى کند که هیچ گاه در امـان نبـودند و پـیوسـتـه از این و آن طرف در هراس بـودند.

وضع زنان در دوران پیش از اسلام
در چنین جامعه اى که پسران را به خاطر ترس از گرسنگى مى کشند و آب و امکانات بـسـیار کم اسـت, و خـویشاوند بـر خـویشاوند رحـم
نمى کند, زن بـه عنوان عضوى زاید, فردى که قدرت جـنگیدن, قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممکن است اسیر شود و در هنگام کوچ از منطقه اى بـه منطقه دیگر, سـرعـت مردان را ندارد و کارى تولیدى و مفید انجام نمى دهد, بـلکه مصرف کننده اى است که آب و غذاى گرانقیمتى را ـ که بـراى هر قطره آن خونهاى زیادى ریخته مى شود ـ مصرف مى کند, مطرح است. به همین جهت بود که آنان از خبر دختردار شدن رنگشان کبـود مى شد و بـه فکر بـدبـختیهاى پس از آن بودند. قرآن حال آنان را چنین بیان مى کند:
((و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر بـه ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب إلا سإ ما یحکمون; (5)وقتـى که بـه یکى از آنان خبـر دختـردار شدن برسد, صورتش کبـود مى گردد و در حالى که خشم خود را فرو مى خورد, به خاطر این خبـر بـد از قوم خود متوارى مى شود و فکر مى کند آیا بـا سستـى و خوارى او را نگه دارد یا او را در زیر خاک, پـنهان سازد. واقعا چقدر بد حکم مى کنند!))
آنان تـصور مى کردند همه چـیز در تـیراندازى و غارت است و همه امکانات منحصر در آبهاى برکه است. آیا خداوند نمى توانست بـاران بیشترى نازل کند, تا برکه بىآب نشود؟ آیا نمى توانست بـاد سوزان نفرستـد تـا زندگى آنان فلج نشود؟ و آیا واقعا زن در آن زمان و مکان موجودى بى ثمر بود؟ آیا بـا نبـود زن, امکان بـه وجود آمدن مرد هست؟! آیا واقعا بعد از اسلام که دختـران را نکشتـند و زنان را احـتـرام کردند, از گرسنگى و تـشنگى مردند, یا اینکه بـرعکس ثروتهاى زیادى از جهان اسلام به آن سو سرازیر شد؟! بالاخره انسان از روى جهالت, فکر مى کند مخلوقات خدا همان استـفاده اى را که او در نظر دارد, باید داشته بـاشند و گرنه بـى فایده اند و بـاز فکر مى کند امکانات جهان منحصر به آنچه که او کشف کرده است. بله پشه یا کرمى که درون سیب قرار گرفته است, زمین و آسمان را همان سیب مى داند!

توطئه طلاق دادن دختران پیامبر(ص)
به هر حال دختردارى و زن دارى چنان کار مشکلى بود که طرف حاضر مى شد براى نجات از آن بر عاطفه و مهر پدر و فرزندى پا بگذارد و آن را لگدکوب کند, تا خود زنده بماند.
باز براى اینکه بـیشتر بـا آن محیط آشنا شویم, داستان ذیل را از سیره ابن هشام نقل مى کنیم: ((قریش به یکدیگر گفتند: شما محمد را از اندوه مخـارج آسـوده خـاطر کرده اید. دخـتـرانش را بـه او بـازگردانید, تا بـه تإمین زندگى آنها سرگرم شود. در پى اجراى این نقـشـه, بـه دامادهاى رسـول خـدا مراجـعـه کردند و از آنان خواستند دختران پیامبـر را طلاق دهند و در عوض قریشیان دو تن از بهترین دخترهایشان را به آنان بـدهند. یکى از دامادهاى پیامبـر به نام عتبه گفت: اگر دختر ابان بن سعد را به من مى دهید, حاضرم. و او رقیه دختـر پـیامبـر را طلاق داد, ولى ابـوالعاص شوهر زینب حاضر به طلاق دادن همسرش نشد.)) (6
این واقعه تاریخى وضع زن در آن سرزمین را بیان مى کند و معلوم مى شود داشتن دختر در خانه چه مشکلاتى داشته است.

آثار و تبعات متفاوت زندگى عصر ما با عصر پیامبر(ص)

الف)تعصب طایفه اى
1ـ در آن دوران یک فـرد ـ چـه زن و چـه مـرد ـ خـود را کـامـلا وابـستـه بـه قبـیله و طایفه خود مى دید, زیرا هیچ گونه امکانات زندگى را نمى توانست تإمین کند و قوت دیگران بـود که بـا نیروى او جمع مى شد, تـا از آب و مرتـعى و یا از حیثـیت قبـیله اش دفاع کند; از این رو افراد تعصب خاصى نسبـت بـه افراد قبـیله و اسامى پدران و حفظ و بـر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند; به طورى که هر فرد نسب خود را تا بـالاترین جد و حتى تا سام پـسر نوح ـ که نسل عرب بـه او مى رسید ـ حفظ داشتـند, در حالى که فرد معمولى زمان ما نوعا نام پـدر جد خود یا جد جد خود را نمى داند و هیچ گونه افتخارى به او نمى کند.
در آن روزگار هیچ گاه فکر تـخـلف از رییس قبـیله بـه ذهن کسى خطور نمى کرد, تا چه رسد به اینکه به فکر زدن یا کشتن او بیفتد. رییس قبیله هرچند پیر و فرتوت مى شد, ولى بـاز احترام خود را در بین فرزندان و افراد قبیله داشت.
2ـ عشق وافر بـه قبـیله و رییس, در آن دوران بـاعث مى شد فکر, شمشیر و تـمامى نیروهاى قبـیله در اختـیار رییس قرار گیرد. اگر رییس قبیله, اسلام مىآورد, تمامى و یا اکثر قبیله مسلمان مى شد و اگر اعلام جنگ بر ضد اسلام مى کرد, تمامى یا اکثر افراد شمشیر بـر دوش با اسلام مى جنگیدند. نگاهى به جنگهاى صدر اسلام از این حقیقت پرده برمى دارد.
آیات زیادى از قرآن که مشرکان را به توحید دعوت مى کند و آنان مى گویند ما پـدران خـود را این گونه یافتـه ایم و ما پـیرو آنان هستیم, بیانگر همین حقیقت است:
((و اذا قیل لهم اتـبـعـوا ما انزل الله قالوا بـل نتـبـع ما الفینا علیه ابـائنا; (7)و هنگامى که بـه آنان گفته شد: پـیروى کنید آنچه را که خدا نازل کرده است, گفتند: بـلکه پیروى مى کنیم آنچه را که پدرانمان را بر آن یافتیم.))
قرآن در صدد از هم پـاشیدن قبـایل نیست, ولى در این جـهت گام برمى دارد که فـکر افـراد را در درون آن مجـموعـه رشـد دهد, تـا خـوبـیهاى قبـیله را پـیروى کنند, اما از بـدیها دورى کنند. از این رو در ذیل همین آیه مى فرماید: ((ا و لو کان ابائهم لا یعقلون شیئا و لایهتدون; حتى اگر پدرانشان هیچ تعقل نکنند و هیچ هدایتى نداشته بـاشند, بـاز اینان از آنان متابـعت و پیروى مى کنند؟!)) قرآن نشان مى دهد بـا زندگى قبـیله اى مخالفتى ندارد; تنها مخالف تعقل نکردن و هدایت نایافتگى است.

ب ـ ضمان جریره و ضمان عتاق
ضمان جریره و ضمان عتـاق, معلول همان گونه زندگى بـود و گرنه اکنون این گونه ضمانها وجـود نداشت. در آن زمان اگر فردى پـیدا مى شد که قبیله اى نداشت, مثلا از جایى تبعید شده بود, یا بـرده اى بـود که آزاد شده بـود, مجبـور بـود بـا کسى پـیمان ضمان جریره ببندد, تا اگر

بـا عـرض پـوزش!! مقـدارى از مطالب در این قـسـمت در هنگام پـردازش افتاده است در صورت نیاز بـه اصل مجله مراجعه فرمائید.

قبـیله اى پیمان بـبـندد تا حیثیت و شرفش منکوب نشود, بـى نیاز مى سازد. به همین جهت تبعید در آن زمان مجازاتى بسیار شدید بود, که در قرآن آن را براى محارب با خدا و رسول و مفسد فى الارض و در کنار اعدام و قطع دست و پا قرار داده است, زیرا با تبـعید شدن, شخص از تمامى امکانات محروم مى شد و براى بـه دست آوردن نان خود مشکل بـسـیار داشـت, ولى امروزه زندگى کردن یک فرد در دورتـرین شهرها و در متفاوت ترین وضع بـراحتى امکان پـذیر است. بـنابـراین تـبـعـید نمى تـواند مجـازات سـخـتـى در این دوران قلمداد شـود.

پ ـ دیه قتل خطایى و بیمه
پرداخت دیه خطایى توسط مردان قبـیله نیز در همین راستا بـود. اگرچـه این مسإله فقهى است و بـاید در جـاى خود, دلایل آن مورد نقد و بررسى قرار گیرد, ولى فعلا نظر ما در اینجا بیان واقعیتها است, نه احکام. در آن زمان افراد قبـیله, واحد منسجـم بـودند و اگر فردى قتل خطایى انجام مى داد و قبیله مقتول مى خواست بـه زور قاتل را به دادن خون بـها یا قصاص وادار کند, او در صدد مقابـله برمىآمد و قبیله اش بـه حمایت وى مى شتافتند. در این صورت جنگهاى قبیله اى پـیش مىآمد. گاه قـاتـل را از قـبـیله مى راندند, که یک شمشیرزن مدافع کم و بـه حـیثـیت قبـیله نیز آسیب وارد مى شد. هر راهى مشکل ایجاد مى کرد; از این رو بـهتـرین راه تـعاون و همکارى آنان در پرداخت دیه بـود, ولى اکنون نه کم شدن یک فرد از طایفه ضربه مى زند و نه در صورت بودن با طایفه, بـار گرانى از دوش کسى بـرداشتـه مى شود. بـنابـراین اگر قتـل خطایى انجام شد و دادگاه مردان طایفه را جمع کرد و خواست دیه را بـه عهده آنان بـگذارد, فریاد همگان بلند مى شود و حاضرند قاتل را از خود بـرانند و نسب او را از خود قطع کنند و دیه سنگین را نپردازند!
در این زمان تنها بـیمه است که از پول و یارى همگانى نیرومند مى شود و در موارد لازم مى تواند جوابگو باشد.

ت ـ انتساب به قبایل
یکى از اثرات بـسیار مهم زندگى آن دوران انتساب قبـایل بـود. مثلا فردى که از قبیله اى کوچک یا پست بود, آرزویش این بود که به قبـیله اى صاحب ثـروت و مکنت و شرافت و وجاهت منتـسب شود. بـراى نمونه ((زیاد بن ابـیه)) را بـنگرید; وى استاندار حضرت على(ع)در فارس بـود, ولى چون نسب درستـى نداشت, معاویه از همین نقطه ضعف استفاده کرد و از او خواست از على(ع)و یارى او دست بردارد و به صف معاویه بپیوندد و او در عوض ((زیاد)) را به ابـى سفیان منتسب سازد. وى به خاطر همین وعده از یارى حـضرت على(ع)و از حـق چـشم پوشید. این وعده براى او از ثروت ارزشمندتر بـود و بـالاخره نسب او تغییر کرد و زیاد فرزند ابوسفیان شد. پس از فوت معاویه و به حکومت رسیدن یزید و قیام امام حسین(ع)و دعوت کوفیان از آن حضرت و شروع درگیرى و نزاع در کوفه, یزید بـه ابـن زیاد نامه نوشت که بـاید بـه هر وسـیله اى شـورش کـوفـه را بـخـوابـانى و ما را از گرفتاریهاى ایجاد شده توسط حسین بن على برهانى و گرنه تو را بـه نسب سابق یعنى ((عبیدالله پسر زیاد پسر ابیه)) برمى گردانم و از نسب ابوسفیان جدا مى سازم. ابن زیاد, مصلحت را در کشتن امام حسین و باقى ماندن بر نسب ابوسفیان دید.
به هر حال انتساب به یک قبیله براى بـرخى, حتى بـه قیمت کشتن فرزند پیامبر داراى ارزش بود.

ازدواج راهى براى پیوند قبایل
حال که قبـیله ها و انتساب افراد بـه آنها و اهمیت انتساب بـه این یا آن قبیله روشن شد, براحتى اهمیت پیوند بـین قبـایل روشن مى شود و معلوم مى گردد اگر ازدواج با دختر رییس قبیله اى بـتواند پیمانى عملى بین دو قبیله باشد, یا بتواند دوستى بین دو قبـیله ایجاد کند و دو طایفه اى که هر لحظه ممکن بود به جان هم بیفتند, به این طریق در صلح و امنیت به سر برند, فلسفه بـرخى ازدواجهاى پـیامبـر اکرم(ص)روشن مى شود. بـعدا توضیح داده خواهد شد ازدواج پـیامبـر بـا ((جویریه)) دختـر رییس قبـیله بـنى مصطلق بـاعث شد مسلمانان, آن قبـیله را خـویشاوندان پـیامبـر بـدانند و تـمامى اسیران آن قبیله را آزاد سازند. از خوشحالى ازدواج پیامبـر بـا دختر رییس قبیله, تمامى افراد قبیله به اسلام گرویدند. از این رو روشن مى شود ازدواجهاى آن حضرت بر مبـناى خواسته هاى شخصى نبـود, تا آن را امرى زشت بدانیم, بلکه امرى عقلایى و عاطفى و بـه نوعى شرافت دادن به زن بـود; بـه نحوى که یک زن مى توانست موجب آزادى صد اسیر, مسلمان شدن یک قبـیله و پـایان دادن کینه هاى قبـیله اى بشود و بـالاخره افتـخار همسرى بـا بـهتـرین مخلوق خدا را پـیدا کند.

ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ انعام(6), آیه 151.
2ـ اسرا(17), آیه 31.
3ـ شرح نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه 26.
4ـ بحارالانوار, چاپ قدیم, ج8, ص108.
5ـ نحل(16), آیه 58 ـ 59.
6- سیره ابـن هشام, بـه نقل کناب نقش عایشه در تاریخ اسلام, سید مرتضى عسکرى, ج1, ص53.
7ـ بقره(2), آیه 170.

احمد عابدینى - ماهنامه پیام زن ـ شماره 95

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مدیریت

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مدیریت

قسمت 4
خلاصه قسمتهاى گذشته
در قسمت قبـل روشن شد که ازدواجهاى متعدد پـیامبـر اکرم(ص)نه تنها مباح, بلکه لازم و ضرورى بـود و بـه نوبـه خود فداکارى بـه حساب مىآمد, تا حضرت زنان بـى سرپـرست را سرپـرستـى کند; قبـایل مختـلف را بـه خود و اسلام متـمایل سازد; کینه ها را تـقلیل دهد; روحیات ضعیف شده را تقویت کند; سبب آزادى اسرا را فراهم سازد و ... تمامى مشرکان, یهودیان و سایر دشمنان پیامبر(ص)که در آن زمان سخن بـه انتقاد گشودند و انواع اتهامات را متوجه ایشان ساختند, هیچ کدام چنین نقصى را متـوجه آن حضرت نکردند, بـلکه ازدواجهاى او را ستودند. حتى ابوسفیان که بزرگترین دشمن پیامبر اکرم(ص)بـود و دست از مخالفت بـا دین اسلام بـرنداشت وقتـى شنید ایشان با ام حبیبـه ـ دختر ابـوسفیان ـ ازدواج کرده است, از فرط خـوشحـالى گفت: هذا الفحـل لا یرغم انفه; شکست و خـوارى بـر این جوانمرد مباد!
 

چند پرسش در باره زندگى خصوصى پیامبر(ص)
اکنون نوبت به پاسخگویى بـه سایر پرسشهایى است که در اول فصل مطرح کردیم:
چرا پیامبر اکرم(ص)در روزى که سهم حفصه بود, کنار ماریه قرار گرفت, تا حفصه به وى اعتـراض کند؟ چرا بـه دنبـال اعتـراض حفصه برخى از اخبار غیبـى را در اختیار او گذاشت, تا وى آنها را بـا عایشه در میان گذارد؟ چـرا بـراى خوردن شربـت عسل در غرفه زینب بنت جحش بیشتر تـوقف کرد, تـا عایشه تـحریک شود؟ چرا در روزى که سهم عایشه بود, بـا حضرت على(ع)زیاد صحبـت کرد, تا عایشه دلتنگ شود و اعتراض کند؟ چرا فرزندان زهرا(س)را زیاد دوست مى داشت, تا موجب تحریک برخى همسران خود شود؟
در این باره چند بحث مطرح است:
اول اینکه: این چراها حد و نهایتى دارد؟
دوم: آیا بـه این چراها بـاید جواب کلامى داد یا جواب تاریخى؟
سوم: بـر فرض اینکه بـخواهیم جـواب تـاریخى دهیم, آیا تـمامى حوادث تاریخى ثبـت و ضبـط شده است؟ و آیا تاریخ بـه طور کامل و صحیح براى ما نقل شده است؟
چهارم: آیا در هنگام جواب دادن بـاید خواننده را فرد مسلمانى که بـه نبـوت پـیامبـر اکرم(ص)و عصمت او معتقد است, فرض کرد یا خواننده را فردى که بـه هیچ یک از امور ذکرشده اعتـقادى ندارد, در نظر گرفت؟
بدیهى است بـا انتخاب هر یک از گزینه هاى فوق, نحوه جواب دادن به سوالهاى مطرح شده, فرق مى کند, ولى چون بحث اصلى ما چیز دیگرى است و جواب گفتن تنها بـراى آماده کردن زمینه بـراى بـحث اصلى, یعنى سازگارى پیامبر اکرم(ص)در خانواده است, جواب این سوالها و اعتراضات را به اجمال مطرح مى کنیم; به طورى که ذهن پرسش گر ـ از هر نوع که باشد به اقناع نسبى دست یابـد, تا بـه فصل بـعدى که مهمترین فصل نوشتار است, برسیم.
در روابط اجتماعى و روابـط خانوادگى همیشه چراها وجود دارد و انسان بـا اندکى دقت مى یابـد کدام ((چـرا)) اصلى اسـت و کدامین انحرافى. کدامین حادثه علت است و کدامین معلول. بـا مثالى مطلب را ملموستر مى کنیم: پیامبر اکرم(ص)و اصحاب به ساختن مسجدالنبـى مشغول بـودند و هر یک سنگهایى را از فاصله اى نسبـتـا دور بـراى بناى مسجد مىآوردند. عمار که فرد نیرومندى بود, هر بـار دو سنگ مىآورد و مى گفت: یکى سهم خـودم و دیگرى را بـه نیابـت از رسـول اکرم(ص)مىآورم. اصحاب که قوت و نیروى او را دیدند, بـر پـشت او سه سنگ مى گذاشتـند تـا بـیاورد و خودشان یک سنگ مىآوردند. عمار پیش رسول اکرم(ص)شکایت بـرد و گفت: اینان مى خواهند مرا بـکشند. پیامبـر اکرم(ص)فـرمود: ((تـقتـلک فـئه البـاغـیه; تـو را گروه تـجـاوزکار خواهد کشت. )) (1)این جـمله در ذهن اصحاب ماند, تـا اینکه پس از حدود سى و پنج سال جنگ صفین شروع شد و عمار به دست لشکریان معاویه کشتـه شد. معلوم شد گروه معاویه ((فئه بـاغیه)) هسـتـند, ولى معاویه و عمروعاص فورا بـا تـرفند گفتـند: ما فئه باغیه نیستیم, بـلکه لشکریان على فئه بـاغیه هستند, چرا که اگر آنان عمار را به میدان نمىآوردند, کشته نمى شد.(2
بـا اندکى تـإمل روشن مى شود آوردن عمار بـه میدان جرم نیست, زیرا اولا هر کسى در میدان جـنگ از تـمامى امکانات خود استـفاده مى کند; ثانیا عمار خـود بـا تـشخـیص خـویش در صف لشکریان حـضرت على(ع)قرار گرفته است, نه اینکه او را آورده بـاشند; و ثـالثـا ((تقتله; او را مى کشند)) ظهور در مبـاشرت دارد, نه در تـسبـیب.

اجازه خداوند بـه پـیامبـر(ص)و تـوافق زنان در چگونگى رفتـار
در مسإله تقدیم و تإخیر همسران پیامبر(ص)یا مهربانى بـیشتر با یکى از آنها و امثال آن اولا خداوند به حضرت اجازه داد حق هر کدام از همسران را که خـواسـت, مقدم بـدارد و زنان در این گونه موارد حق اعتراض نداشتند: ((ترجى من تشإ منهن و تـووى الیک من تشإ و من ابـتغیت ممن عزلت فلا جناح علیک(3); نوبـت هر کدام را که مى خواهى, بـه تإخیر بـینداز و هر کدام را که مى خواهى, پـیش خود جاى ده و بر تـو بـاکى نیست که هر کدام را که تـرک کرده اى, [دوباره] طلب کنى.)) روشن است آیات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده, در حالى که آیات سوره تحریم مربـوط بـه اواخر عمر پیامبـر اکرم(ص)اسـت و همان طور که در تـاریخ قـرآن آمده, سـوره احـزاب نودمین سوره و سوره تحریم صد و هفتـمین سوره است و طبـق تـمامى ترتـیب قرآنها, سوره احزاب قبـل از سوره تـحریم است.(4)داستـان ماریه که بیشترین بحثها و اعتراضها را برانگیخته, در آیات سوره تـحریم ذکر شده که پـس از سوره احزاب است. ثانیا در سوره احزاب پس از اینکه پیامبر(ص)به امر خدا همسرانش را بین ماندن و زندگى نزد وى با امکانات کم و یا طلاق گرفتن مخیر ساخت, همه زنان جانب پیامبر(ص)را برگزیدند. بنابراین پیامبر اکرم(ص)اگر حق همخوابگى یکى از همسران را مقدم یا موخر مى داشت یا به یکى از آنان محبـت بیشترى مى کرد, بر طبق شرطى بود که بـینآنان انجام شده بـود. از این رو نه اعتـراض حفصه وارد است که چرا در روزى که سهم من است, بـا ماریه بـود, و نه اعتـراض عایشه, که چرا در روزى که سهم من است, با على نجوا کردى, زیرا خودشان چنین قرارى گذاشته بـودند. ابن جریر و ابن منذر و ابن ابـى حاتم از محدثان اهل سنت و دیگران از ابـى رزین نقل کرده اند که پیامبـر اکرم(ص)خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چـون چـنین دیدند, گفـتـند: ما را طلاق مده و تـو در امورى که بین ما و شماست, اختـیار کامل دارى. هر چه خواستـى از خودت یا مالت بـراى ما قرار بـده. آن گاه خداوند آیه ((ترجى من تشإ ...)) را نازل کرد.(5)
بنابراین تمامى عملها و کارهاى پیامبر(ص)بـا همسرانش و تقدیم و تإخیرها, بر اساس شرطى بـود که بـین حضرت و همسرانش بـود. و خدا نیز بـه پـیامبـر اکرم(ص)اخـتـیار چـنین کارى را داده است. به هر حال با توافق طرفهاى قرارداد(پیامبر اکرم(ص)و همسران)و تإیید خداوند راه بسیارى از چراها بـسته مى شود; اگر چه در جاى خود گفتـه شده است که اخلاق کریمه پـیامبـر اکرم(ص)ابـا داشت از اینکه مساوات بـین زنان را رعـایت نکـند. مواردى کـه بـه خـاطر مصلحـتـى مسـاوات را رعایت نکرده و در تـاریخ نقل شده, بـسـیار انگشت شمار است.
از سخن حفصه که گفت: در روز و اتـاق من, بـا غیر من!(6)و نیز از صفیه که خـطاب بـه عایشه گفت: امروز سـهم من اسـت, ولى چـون احـتـمال مى دهم رسول خـدا از من دلخـور بـاشد, سهمم را بـه تـو مى بـخشم, بـه شرطى که در رضایت رسول الله تلاش کنى(7), و نیز از سخن رسول اکرم(ص)که فرمود: اى عایشه! امروز روز تـو نیست(8), و همچنین از اجازه خواهى عایشه از سایر زنان بـه هنگام مریضى منجر به وفات حضرت پیامبر(ص)بـراى استراحت کردن آن حضرت در حجره وى, معلوم مى شود, حضرت تا آخرین لحظات عمر سعى در رعایت تساوى بـین زنان داشتـه است; على رغم اینکه زنانش او را در این مسإله صاحب اختـیار قـرار داده و خـداونـد نـیز آن را تـإیید کـرده بـود.
عایشه و حـفصه هر دو فاقد فرزند بـودند و طبـیعى اسـت از این مشکل بسیار رنج بـبـرند. بـرخى از رنجهاى آنان عبـارت بـود از: نداشتن فرزند, براى اینکه عاطفه مادرى را بـه پاى او بـریزند و نسـل و نام خـود را بـه واسـطه او زنده نگه دارند. از طرفى فکر مى کردند چون فرزندى ندارند, پس در دوران پیرى و درماندگى و پـس از فوت پیامبـر اکرم(ص)حافظ و نگهبـان و سرپرست و یا روزىرسانى ندارند; خصوصا این مسإله پس از نزول آیه ششم سوره احزاب که در آن خداوند زنان پیامبر(ص)را مـادران مـومـنان نامـید(و ازواجـه امهاتهم)و ازدواج با آنان را حرام کرد(و لا ان تزکحوا ازواجه من بعده ابـدا)) (9)شدت یافت, زیرا آنان فهمیدند پس از پیامبـر(ص) حق ازدواج ندارند. در زندگى پیامبر(ص)نیز مال و منال چندانى به چشم نمى خورد که بـه آن امیدوار بـاشند. این مسایل و ناراحتـیها سینه حفصه و عایشه را مى فشرد.
اگر بـر این مشکلات و ناراحتـیها این مسإله نیز اضافه شود که پـیامبـر اکرم(ص) فرزندان حضرت زهرا(س)و فرزند ماریه را ثـمرات وجودى خـود مى دانسـت و آنان را دوسـت مى داشت و روى زانوان خـود مى نشاند, طبعا دلخورى عایشه و حفصه را به دنبـال داشت, که جمله ((فقد صغت قلوبـکما(10)در قرآن; واقعا دلهایتـان انحـراف پـیدا کرده است)) بیانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.

(فصل دوم)
بـحث اصلى در این نوشتار سازگارى پیامبـر اکرم(ص)بـا همسرانش بوده که طى دو فصل به عنوان زمینه ساز این بحث به بـرخى اختلافات زنان آن حضرت با یکدیگر, آزار و اذیتها یا حداقل کم لطفى هایى که به پیامبر اکرم(ص)نمودند, اشاره شد و همچنین بـه شبـهاتى که در باره تـعدد همسـران آن حـضرت و نظایر آن بـود, پـاسـخ داده شد.
در این فصل جاى سخن این است که پـیامبـر اکرم(ص)بـا چه روش و منشى در خانه مدیریت مى کرد و چگونه با همسران خود برخورد مى کرد که توانست بـخوبـى آنان را از خود راضى کند و نه تنها زمینه هاى اختلاف و کدورت را بخشکاند, بـلکه بـتواند محبـوب آنان شود, بـه طورى که وقتـى آیه قرآن آنان را بـین بـاقى ماندن و ساختـن بـا زندگى ساده و بىآلایش پیامبر یا طلاق گرفتن و بـه دست آوردن متاع دنیوى مخیر کرد, آنان همگى زندگى بـا پـیامبـر اکرم(ص)را ترجیح دادند.(11 به نظر مى رسد در این فصل نیز بحث را در دو بـخش پى گیرى کنیم. در بخش اول به اخلاق پیامبر اکرم(ص)بـپردازیم که موجب جذب تمامى مردم مى شد, به طورى که هر کس چند روزى با آن حضرت به سر مى برد, عاشق روش و منش ایشان مى گشت, و در بـخش دوم اخلاق و سلوکى را که در خـانواده داشتـند, بـررسى و از هر کدام چـند نمونه اى را ذکر مى کنیم. اذعان داریم که تمامى نمونه ها را نمى توان پـیدا یا ذکر کرد, زیرا نه همه در کتـابـها بـه ثبـت رسیده و نه در قرآن بـا صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجایش همه آن مطالب را دارد. حـتـى ما تـمامى زوایاى زندگى آن حـضـرت را درک نمى کنیم; بـنابـراین از چـند سو محدودیت وجـود دارد و ما را در محدوده ذکر چند نمونه نگه مى دارد.
وقتى خداوند که خالق پـیامبـر اکرم(ص)و خالق کل موجودات جهان است, با جمله ((و انک لعلى خلق عظیم; (12)براستى که تو را خویى والاست)) او را بستاید, گویى خداوند از اخلاق پیامبـر اکرم(ص)بـه شگفت آمده که چگونه به او انواع تهمتها را بزنند, انواع آزار و اذیتها را برسانند, ولى او در زمان ضعف و بى یاورى خم بـه ابـرو نیاورد و در زمان توانمندى و اقتدار به راحتى از مقصران بـگذرد و با گفتن ((اذهبوا انتم الطلقإ; بروید شما آزادید)) بر تمامى گذشته ها خط عفو و بخشش بکشد و حتى حاضر نبـاشد گذشته دشمنان را به یادشـان بـیاورد. شـاید بـه همین جـهت در آیه قرآن بـه جـاى ((حسن)) تعبیر بـه ((عظیم)) کرده است, زیرا واژه شناسان مى دانند اخلاق را بـا لفظ ((حسن)) مى ستـایند و جا داشت خداوند بـفرماید: ((ان خلقک حسن)) , اما تعبیر ((عظیم)) همراه بـا حرف ((على)) و حـرف قسم ((لام)) بـیانگر ویژگیهاى خاصى از اخلاق و روش آن حـضرت است که بـا لفظ ((حسن)) قابـل بـیان نیست. پیامبـر(ص) چنان عمل مى کند کـه همه دشـمنان نیز وى را بـه امانتـدارى, راسـتـگویى و راست کردارى بشناسند و پیوسته امانتهاى خود را نزد او بگذارند و در بین انسانها بـا تمامى مسالک و رفتارها تنها او لقب امین را از آن خود کند و در نزد دوست و دشمن بـه این ویژگى شناخته شود.

بخش اول
نمونه هایى از برخورد پیامبر(ص)با دیگران
یکى از راههاى یافتن شخصیت یک فرد رجوع بـه دست پـرورده هاى او است. اگر ما شخـصیت رسـول اکرم(ص)و بـزرگواریهاى وى را از همین دید مورد بـررسى قرار دهیم, بـه نتـایج بـسیار جـالبـى مى رسیم.

الف ـ فدا کردن جان, به خاطر آرامش پیامبر(ص)
یکى از دست پرورده ها و عشاق پیامبـر(ص)ابـورافع است. او بـرده عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر(ص)بود. عباس او را به پیامبر(ص)هدیه کرد و وى اسلام آورد, پس به حبشه و بعد بـه مدینه هجرت کرد. در بیعتهاى پیامبر(ص)حضور داشت و با ایشان عهد کرد و بالاخره وقتى او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پیامبر(ص)رساند, حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع که عاشق اخلاق و سجیه هاى پیامبـر اکرم(ص)شده بـود, حضرت را رها نکرد و پیوسته در خانه ایشان بـه خدمتگزارى مشغول بود و آن را بر آزادى ترجیح مى داد.
روزى او بر پیامبـر اکرم(ص)وارد شد و حضرت را در حال استراحت یافت و دید که مارى بـه سـوى ایشان در حـرکت اسـت. فکر کرد اگر بخواهد مار را بـکشد, شاید پیامبـر(ص)از خواب بـیدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد, ممکن است مار پـیامبـر(ص) را نیش بـزند. او براى حفظ جان و خواب پیامبر(ص), بین حضرت و مار خوابـید تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پیامبر(ص)بیدار شد, در حالى که آیه ((انما ولیکم الله و رسوله ...)) را تـلاوت مى کرد و ابـورافع را کنار خود دید. پـرسید: اینجا چه مى کنى؟ چرا اینجا خوابـیده اى؟!
ابـورافع جـریان را تـعریف کرد. حضرت فرمود: بـرخیز و مار را بکش.(13)
شایان ذکر است آیه ((انما ولیکم الله و رسوله ...)) در بـاره ولایت حضرت على(ع) و از آیات سـوره مائده اسـت که در اواخـر عمر پیامبـر اکرم(ص)نازل شده است و اسلام آوردن عبـاس, حتما قبـل از این زمان انجام شده است. بـنابـراین ابـورافع در آن زمان بـرده نبوده و انسانى آزاد بـوده است و روشن است که چنین انسانى حیات و زندگى خود را بـر هر چیز مقدم بـدارد, زیرا تازه طعم آزادى و استقلال را مى چشد; ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پیامبر(ص)را بـر حیات خود ترجیح مى دهد, بـلکه فکر مى کند بـاید جان خودش را فداى لحظه اى از استراحت پیامبر اکرم(ص)نماید, و به همین قصد بین مار و پیامبر(ص)فاصله مى شود, تا خود بـمیرد, ولى پیامبـر اکرم(ص)از خواب بیدار نشود.
پیامبر اکرم(ص)چگونه رفتار مى کرد که برده وى یا به هر حال یک انسان, این گونه عاشق او و حاضر است براى لحظه اى استراحت ایشان این چـنین جـانفشانى کند, در حالى که بـه هیچ روى نمى تـوان گفت امور دنیایى یا امید به جایزه و امثال آن وى را بـه این کار وا داشته است؟! بیدار کردن پیامبـر اکرم(ص)کار مشکلى نبـود و حضرت ناراحت نمى شد, ولى ابورافع تشخیص مى دهد جان او کمتر از استراحت پیامبر اکرم(ص) ارزش دارد.
در اینجا تنها بـه یک ویژگى از حضرت, که در میان همین داستان به طور گذرا آمده است, اشاره مى کنیم:

پاداش بزرگ در مقابل کار خوب
چنان که گذشت ابورافع بـرده عبـاس بـود که او را بـه پیامبـر اکرم(ص)بخشید. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پیامبـر اکرم(ص)رسـاند, حـضرت او را آزاد سـاخـت. از اینجـا روشن مى شود پیامبر اکرم(ص)کار خوب را ـ هر چند کوچک باشد ـ نادیده نمى گرفت و در مقابل آن پاداش زیادى پرداخت مى کرد. وقتى خبـر اسلام آوردن یک انسان پاداشى به این بـزرگى داشته بـاشد و از طرفى روشن است انسان بـنده احسان است, معلوم مى شود چرا ابـورافع عاشق پیامبـر اکرم(ص)است. البته این تنها یک علت است که در این ماجرا از روى آن پرده بردارى شده و بـه دسـت ما رسـیده اسـت. مسـلما آن حـضرت ویژگیهاى فراوانى داشته که ابورافع را عاشق خود مى ساخت که شاید در این نوشتار بتوانیم به برخى از آنها اشاره کنیم.
حال هر کسى از خود مى پـرسد: اگر خبـر اسلام آوردن عبـاس, چنین پاداشى را به همراه داشت, فاصله شدن بـین مار و آن حضرت و کشتن مار, چه پاداشى را داشته است؟
ابورافع چنین نقل مى کند: ((پس از اینکه مار را کشتم, پیامبـر اکرم(ص)دست مرا گرفت و فرمود: اى ابورافع! هنگامى که گروهى بـا على مى جنگند و او بـرحق است و آنان بـر بـاطل, تـو در چه موضعى هستى؟
از حضرت خواستـم بـرایم دعا کند که اگر دشمنان امام را دیدم, خداوند نیروى جـنگ بـا آنان را بـه من عطا کند و ایشان نیز دعا کرد. سپس دست مرا گرفت و بین مردم آورد و فرمود: هر کس مى خواهد به شخص مورد اعتـماد من در مورد جان و اهل بـیتـم نگاه کند, بـه ابورافع بنگرد که او امین بر جانم است. )) (14
دو عمل از ابورافع(حایل شدن بین پیامبـر(ص)و مار و کشتن آن)و دو پاداش بزرگ از پیامبر اکرم(ص)(پیشگویى از جنگى که بـین حضرت على(ع)و مخالفان رخ خواهد داد و برحـق بـودن حـضرت على و وجـوب یارى او, و دعاى پیامبر(ص)در حق ابـورافع)مضمون این روایت است. جالب است بدانید ابورافع در جنگها در خدمت حضرت على(ع)بود و پس از شهادت حضرت, خانه خود را در کوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبى(ع)به مدینه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(15
اگر توجه شود که مردم در هر زمانى پیوسته خود را به آب و آتش مى زنند تـا تـإییدى از یک مقام عالى رتـبـه دریافت کنند, روشـن مى شود چه لطف و عنایت بزرگى, پیامبـر(ص)بـه ابـورافع کرده است. ایشان در اواخر عمر شریفش و در حالى که پـیامبـر خاتـم و داراى حاکمیت وسیع در جزیره العرب بود و بـر جانها حکومت مى کرد, چنین تـإییدیه مهمى را بـه ابـورافع مى دهد و او را در جمع مردم بـه عنوان امین خود و اهل بیتش معرفى مى کند.
نمونه دوم: زید بن حارثه, از اسارت تا فرزندخواندگى
زید پسر حارثه فرزند شراحیل و در خانواده اش بسیار محبوب بود. او به همراه مادرش(سعدى)براى زیارت طایفه مادر(بنى معن از قبیله طى)رفته بود که لشکریان بنى القین بـر بـنى معن یورش بـردند و در بین اسرا زید را نیز به اسارت گرفتند و در بازار عکاظ او را در معرض فروش گذاشـتـند. حـکیم بـن حـزام او را بـراى عمه اش حـضـرت خدیجه(س)خرید و حضرت خدیجه(س)قبـل از بـعثت پیامبـر(ص)او را که هنوز پسربچه اى هشت ساله بود, به آن حضرت بخشید.
پدرش در فقدان او اشعار غمناکى سرود که از آنها عمق محبـت وى روشن مى شود:
بکیت على زید و لم ادرما فعل
احى یرجى ام اتى دونه الاجل
فوالله ما ادرى و ان کنت سائلا
إغالک سهل الارض ام غالک الجبل
فیالیت شعرى هل لک الدهر رجعه
فحسبى من الدنیا رجوعک لى مجل(16)
بر زید گریستم و نمى دانم چه کرد
آیا زنده و گرفتار است یا مرگش رسیده است
به خدا قسم نمى دانم ـ اگرچه پرسیده ام ـ
آیا زمین هموار تو را گرفتـه یا کوهها تـو را حبـس کرده است؟
اى کاش مى دانستم آیا در طول زمان برگشتى بـرایت وجود دارد از دنیا تنها برگشتن تو برایم کافى است.
زمانى گذشت تا اینکه گروهى از قبیله بنى کلب حج انجام دادند و زید را دیدند و شناختـند و او نیز آنان را شناخت و گفت: مى دانم که آنان در فقدان من زیاد جزع و فزع کرده اند. و در ضمن اشعارى, از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خداوند را ستایش کرد از اینکه او را در خانه پیامبر(ص)که اهل کرم و بـزرگوارى است, قرار داده است:
فانى بحمد الله فى خیر اسره
کرام معد کابرا بعد کابر(17)
طایفه بـنى کلب خـبـر زنده بـودن او و موقعـیتـش را بـه پـدرش رساندند. پدر و عموى زید بـراى فدیه دادن و آزاد ساختن او خدمت پیامبر(ص)آمدند و گفتند: اى فرزند عبدالمطلب!اى فرزند هاشم! اى فـرزند سـرور قوم خـویش! آمده ایم تـا در مورد فـرزندمان که نزد شماست, صحبت کنیم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فدیه بـگیر و او را آزاد کن.
پیامبر اکرم(ص)فرمود: چه کسى را؟
گفتند: زید بن حارثه را.
پیامبر(ص)فرمود: چرا پیشنهاد دیگرى مطرح نمى کنید؟
گفتند: چه پیشنهادى؟
فرمود: او را بـخوانید و مخیر سازید. اگر شما را انتخاب کرد, از آن شما بـاشد[ و پـول و فدیه اى نمى گیرم] و اگر مرا اخـتـیار کرد, سوگند به خداوند, کسى که مرا ترجیح دهد, او را به هیچ نحو و با هیچ چیز معامله نمى کنم.
گفتند: بیش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان کردى!
پیامبـر(ص)زید را صـدا کـرد و فـرمـود: اینان را مـى شـناسـى؟
گفت: بله. این پدر من است و این عموى من.
پیامبر(ص)فرمود: من همانم که شناخته اى و همنشینى مرا دیده اى.
مرا یا آنان را اختیار کن.
زید گفـت: آنان را نمى خـواهم. من هیچ کـس را بـر تـو تـرجـیح نمى دهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى. پدر و عمویش گفتند: اى زید! واى بر تو! آیا برده بودن را بر آزاد بودن و بـر پدر و عمو و خانواده ات ترجیح مى دهى؟ زید گفت: بله, این مرد ویژگیهایى دارد که هیچ کس را بر او ترجیح نمى دهم.
وقتى رسول اکرم(ص)چنین دید, او را به حجر اسماعیل برد و اعلام کرد: اى کسانى که حاضرید! گواه بـاشید که زید فرزند من است! از من ارث مى برد و من از او ارث مى برم.
وقتى پدر و عموى او چنین دیدند, دلشاد شدند و آسوده خاطر بـه دیار خود رفتند. (18
از داستان زید و فرزندخـواندگیش روشن مى شود وى در خـانواده اش محبوب بود, به طورى که در رثاى او اشعارى مى خوانند و براى پیدا کردن وى افرادى را بـه این طرف و آن طرف گسـیل مى کردند و بـراى فدیه دادن و خریدن او به التماس مى افتادند. از طرفى زید بـچه اى بود که بیش از هر چیز نیاز بـه مادر و لطف و محبـتهاى او داشت, ولى با این حال برده بودن و در خانه پیامبـر اکرم(ص)زندگى کردن را بـر آزادى تـرجـیح مى داد! بـه احـتـمال زیاد در ذهن زید این مسإله بـود که شاید اگر محمد(ص)را بـرگزید, بـاید تـا آخر عمر بـرده بـماند و ممکن است پـدرش او را از نسب خود جـدا کند و در نتیجه شخصى بى هویت و بى حسب و نسب شود, ولى با همه این احتمالات, باز بودن با پیامبر را ترجیح مى داد.

اهمیت نسب در عرب
اگر مقایسه اى بین این کار زید و کارى که زیاد بـن عبـید و پسر وى براى بـه دست آوردن حسب و نسب انجام دادند بـشود, قدر حسب و نسب روشن مى شود و آنگاه بـا صراحت مى تـوان اعلام کرد ما هنوز از درک اخلاق, روش و منش پیامبر اکرم(ص)عاجزیم و نمى دانیم او چگونه چنین عاشقانى تربیت مى کرد.
زیاد فرزند زنى به نام سمیه بود که به فحشا معروف بـود و بـه همین جهت معلوم نبود پدر زیاد کیست. آیا نامش عبـید است یا نام دیگرى دارد؟ ((زیاد)) شخـصى مسلمان و یکى از استـانداران حـضرت على(ع)بود, ولى چون نسب درستى نداشت, رنج مى برد, معاویه از این نقطه ضعف استـفاده کرد و بـه او گفت: اگر راه و روش خود را رها کنى و به طرف من بـیایى, تو را بـه ابـوسفیان ملحق مى کنم. زیاد براى ملحق شدن به ابـوسفیان و حسب پیدا کردن حاضر شد حق را زیر پا گذارد و بـه قیمت تـرک مسیر حق و پـیوستـن بـه معاویه, زیاد بن ابـى سفیان نامیده شود.(19)پـس از قیام امام حسین(ع)یزید پـسر معاویه بـه عبـیدالله پـسـر زیاد نامه نوشت که یا این غائله را پایان مى دهى و یا اینکه تو را به نسب اصلى خودت ((عبـید)) ملحق مى کنم. ابن زیاد براى باقى ماندن بر حسب و نسب ابوسفیان, به آن جنایت بـزرگ دست زد و حـاضر شد امام حـسین(ع)و یارانش را از دم تیغ بگذراند, تا بر نسب ابوسفیان باقى بماند.
بـه هر حال حسب و نسب آن قدر بـراى مردم آن دوره مهم بـود که حتى اعتقادات خود را در پـاى آن فدا مى کردند و ننگ کشتـن فرزند پیامبـر را مى خریدند. حفظ کردن نام پـدران و اجداد و خواندن آن در جـنگها و در ضمن اشعار, حکایت از اهمیت نسب مى کند. حال اخلاق پیامبر اکرم(ص)و محبتهاى او به بـرده اى مانند زید چقدر و چگونه بوده است که او بردگى نزد ایشان و بى حسب و نسب شدن را بر آزادى و حسب و نسب ترجیح مى دهد! آیا این تـإثیر از دین اسلام بـود یا از اخلاق نیکـوى پـیامبـر اکـرم(ص), یا چـیزى دیگر؟ بـه هر حـال نقـشآورنده مکـتـب و صـفـات و ویژگیهاى او قـابـل تـإمل اسـت.
از اشعارى که زید بـراى پـدر و مادرش فرستاد, معلوم مى شود او شخصى فهیم و با عقل و ادراک قوى بوده است. بـنابـراین بـرگزیدن پیامبـر اکرم(ص)و ماندن نزد آن حضرت, از روى احساسات و یا فریب خوردن مانند فریب خوردن کودکان با مقدارى اسبـاب بـازى و وسایل تفریح ـ نبـوده است و از جملاتى که مقابـل پـدر و عموى خود گفت, معلوم مى شود واقعا ویژگیهاى خوب و منحصر بـه فردى در حضرت دیده بود که آن ویژگیها بر همه چیز ترجیح داشت و بـا هیچ چیزى قابـل تعویض نبود.
شـمه اى از بـزرگواریهاى حـضرت رسـول اکرم(ص)در همین جـا و در جریان فدیه گرفتن براى زید مشخص مى شود که اشاره بـه آن خالى از لطف نیست. پـیامبـر اکرم(ص)فرمود: او را مخیر کنید. اگر شما را برگزید, از آن شما باشد و اگر مرا برگزید, نزد من باشد. از این جمله روشن مى شود اگر زید پدر و طایفه خود را برمى گزید, پیامبـر اکرم(ص)از آنان فدیه نمى گرفت و بدون گرفتن چیزى زید را به آنان تـحویل مى داد. بـه همین جهت آنان بـسیار خوشحال شدند و گفتـند: زیادتر از انصاف با ما برخورد کردى و احسان نمودى.
وقتى زید ماندن نزد حضرت را ترجیح داد, پـیامبـر(ص)تشخیص خوب زید را بى پاسخ نگذاشت و در مقابل آن, چند احسان بـه او کرد: او را آزاد ساخت; او را در حضور جمع فرزند خود معرفى کرد, به طورى که از آن پس بـه او زید بـن محمد گفته مى شد, تا در سال ششم هجرى آیه ((ادعوهم لابـائهم)) (20)فرمان داد آنان را بـه نام پـدران اصلى بخوانند. همچنین پیامبـر(ص)او را وارث خویش و خود را وارث او معرفى کرد, تا پسرخواندگى تشریفاتى نبـاشد, و این حکم بـاقى بود تا اینکه آیه ((و او لو ا الارحام بعضهم اولى ببـعض فى کتاب الله)) (21)نازل شد.
این فقط یک نمونه از برخوردهاى پیامبـر اکرم(ص)بـا زید و بـا پدر و عموى او است که آنان را از ناراحتى نجات داد و آنگاه بـا خاطرى آسوده زید را نزد پیامبر(ص) رها کردند و رفتند. اما سایر بـرخوردهاى پیامبـر(ص)چگونه بـود که این گونه زید را شیفته خود کرد, به گونه اى که در نزد وى پیامبر(ص)جایگزینى بـهتر از پدر و مادر و عمو و خویشاوندان و نیز بـهتـر از آزادى و حـسـب و نسـب نمایان شده و او حاضر بـود همه چیز را بـراى ماندن نزد پیامبـر فدا کند؟! این امرى است که قلم در طول تـاریخ از بـیان آن عاجز بوده است و در آینده نیز عاجز خواهد بود.

ازدواج زینب با زید
بـه عنوان نمونه اى دیگر از بـرخورد پیامبـر اکرم(ص)بـا زید و محبـت بـه او مى توان از ازدواج زینب بـا وى سخن بـه میان آورد. زینب, دختر عمه پیامبر اکرم(ص)بود. حضرت از وى براى ازدواج بـا زید خواستگارى کرد, ولى زینب متمایل نبود, تا اینکه آیه ((و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قـضـى الله و رسـوله امرا ان یکون لهم الخـیره من امرهم و من یعص الله و رسـوله فقد ضـل ضـلالا مبـینا; (22)و هیچ مرد و زن مومنى را نرسد که چـون خدا و پـیامبـرش بـه کارى تصمیم بـگیرند, بـراى آنان اختـیارى بـاشد. و هر کس خدا و رسولش را نافرمانى کند, قطعا دچـار گمراهى آشکارى گردیده است)) نازل شد و زینب به ازدواج راضى گشت.
از اینجا روشـن مى شـود پـیامبـر اکرم(ص)بـه این ازدواج اصرار داشت, به طورى که آیه قرآن از آن به ((قضى)) (تصمیم جدى)تعبـیر مى کند. بنابراین روشن مى شود پیامبر اکرم(ص)زیاد به زید علاقه مند بود که بر چنین کارى تصمیم جدى گرفته بود. البـته این علاقه بـه تصمیم خدا بود و مصلحتهایى داشت که در توضیح ازدواج پیامبر(ص)با زینب گفته شد.
از دیگر محبـتهاى پیامبـر اکرم(ص)بـه زید, این بـود که حضرت, ام ایمن را بـراى همسرى او ـ پـس از طلاق زینب ـ بـرگزید. ام ایمن کنیزى بود که ((عبدالله)) پدر گرامى پیامبر اکرم(ص)آزادش ساخت. اسمش ((برکه)) بـود و حضانت پیامبـر(ص)را بـر عهده داشت. وى از کسانى بود که در همان اوایل به اسلام گروید و در دو هجرت حبشه و مدینه شرکت داشت. او زنى بود که پیامبر(ص)بـه دیدنش مى رفت و از او در منزلش عیادت مى کرد. حضرت, چـنین زن محبـوب و داراى شخصیت را به ازدواج زید در آورد و ثـمـره پـربـارى بـه نام ((اسـامـه بـن زید)) بـه وجود آمد که هنگام وفات پیامبـر(ص)حدود هیجده سال داشت و حـضرت او را بـه فرماندهى لشکرى که بـه شام مى فرسـتـاد, برگزید و بزرگانى چون ابوبـکر و عمر را از افراد این لشکر قرار داد.(23)و این گونه برترى او را بر دیگران نشان داد.

گونه هاى متفاوت محبت
در اینجـا اگـرچـه بـحـث در بـاره زید اسـت, ولى بـرخـوردهاى پیامبر(ص)با ((ام ایمن)) نیز بـسیار راهگشاست, زیرا روشن مى سازد حضرت هر کسى را احترام مى کرد و گونه هاى مختلف لطف و محبت را در بـاره آنان اعمال مى نمود; مثـلا بـا اینکه ((ام ایمن)) کنیز آزاد شده اى بیش نبود, ولى چون حضانت پیامبـر(ص)را در کودکى بـه عهده گرفته بود, حضرت به دیدار او مى شتافت و وى را زیارت مى کرد. این سیره پس از پیامبر اکرم(ص) نیز جارى بود و ابوبـکر و عمر او را در خانه اش زیارت مى کردند. حضرت در بـاره او فرمود: ام ایمن بـعد از مادرم, مادر من است.(24)پـیداست علت این گونه بـرخوردها, از خود گذشتـگى و کاردانى و تـواضع است. ایجاد محبـت در دل افراد, بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نیست, بلکه مربوط بـه قلبـى است که مالامال از عشق به مردم بـاشد و در مناسبـتهاى مختلف, در قول و عمل و مناسب بـا شخصیت و روحیات هر کسى بـروز کند. وقتـى پـیامبـر(ص)بـا زنى چون ((ام ایمن)) که از او بـزرگتر است, چنین برخورد کند و به عیادت او برود و او را مادر خود بـداند و وقتى بـا ((زید)) چنین بـرخورد کند و بـه فکر انتخاب همسرى بـراى او باشد و آنگاه که بـا پـدر و عموى زید مواجه شود, پـیشنهاد مخیر ساختن زید را مطرح کند و زمانى که لیاقت اسامه را ببیند, او را به فرماندهى برگزیند و ... اینها همه نمونه هایى از بـزرگوارى و اخلاق نیکو است.

انس بن مالک
نمونه دیگرى از اخـلاق پـیامبـر اکرم(ص)بـرخـورد او بـا ((انس بن مالک)) است. او حدود نه سال به خدمت پیامبر(ص)مشغول بـود. در بـاره او ویژگى خاص و مدحى از پـیامبـر(ص)نرسیده,(25) بـلکه در کتابهاى شیعه مذمتهایى در بـاره او وارد شده است; مثلا او کتمان شهادت کرد و به همین جهت مشمول نفرین حضرت على(ع)شد و بـه بـرص مبتلا گردید.(26)
او در بـاره اخلاق پیامبـر(ص)مى گوید: نه سال بـه خدمت پیامبـر اکرم مشغول بـودم و هیچ گاه نگفت: چرا چنین کردى؟ و هیچ گاه از من عیبجویى نکرد.(27
او نقل مى کند: رسول اکرم(ص)دو خـوردنى داشت که بـا یکى افطار مى کرد و دیگرى بـراى سحر بـود و گاه تنها یک خوردنى داشت که یا شیر بود و یا نانى بود که در آب نرم شده بود. شبى افطار پیامبر اکرم را آماده کردم, ولى بـراى حـضـرت مانعى پـیش آمده بـود که تإخیر کرد. گمان کردم بـرخى از اصحاب او را دعوت کرده اند. بـه همین جهت پس از تـإخیر حضرت, غذا را خوردم. ساعتـى پـس از عشا حضرت وارد شد. از برخى همراهان پـرسیدم آیا پـیامبـر(ص)در جایى افطار کرده و کسـى او را دعـوت کرده اسـت؟ گفتـند: نه. در غم و اندوه فرو رفتـم که اگر پـیامبـر(ص)از من غذا بـخواهد, چه جواب دهم؟
پیامبر اکرم(ص)شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تـا حال هیچ گاه در بـاره آن شب از من سوال نکرده است.(28)
بـدیهى است خوردن و آشامیدن ضرورىتـرین نیاز انسانهاست. حـال اگر گرماى هواى مدینه و روزه دار بودن نیز بر آن اضافه شود, این نیاز چـند بـرابـر مى شود, ولى بـا این حال حضرت از انس نپـرسید غذایى دارد یا خیر.
به عبارت دیگر, نه تنها حضرت او را توبیخ نکرد, حتى گرسنگى و تشـنگى خـود را کـتـمان کـرد و این در زمانى اسـت کـه پـیامبـر اکرم(ص)در مدینه حاکم است, چـون خدمتـگزارى انس در مدینه بـوده است.
باز در اینجـا سجـیه دیگرى از رسول اکرم(ص)ظهور مى نماید و آن رازنگهدارى و در عین حال باحیا بـودن و عیبـجویى نکردن است, که انس را به شگفتى وا داشته است.
نکته اى که براى ما جالب است, غذاى ساده پیامبر اکرم(ص)است که یا شیر بـود و یا نان خـیس خـورده, که حـضرت بـه یکى از این دو اکتفا مى کرد.
در مورد ویژگیهاى اخلاقى پیامبـر(ص)و نوع بـرخـوردهاى وى سخـن فراوان اسـت, ولى همان طور که قبـلا بـیان شد, آنچـه نقل مى شود, تنها به عنوان نمونه است.

مرد یهودى و پیامبر(ص)
حـضـرت على(ع)نقل مى کند: ((مردى یهودى از پـیامبـر اکرم چـند دینار طلبکار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: اى مرد یهودى! فعلا پولى ندارم که پرداخت کنم.
یهودى گفت: حال که چنین است, تو را رها نمى کنم تـا بـدهى خود را پرداخت کنى.
پـیامبـر فرمود[ :اشکالى ندارد] کنار تـو مى نشینم. حضرت آنجا نشسـت و همان جـا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبـح روز بعد را خواند. اصحاب پیامبـر یهودى را تهدید کردند و ترساندند.
نگاه رسول اکرم به آنان افتـاد و فرمود: چه مى کنید؟ گفتـند: اى رسول خدا! آخر این یهودى تـو را حـبـس کرده است! پـیامبـر اکرم فرمود: خداوند عز و جل مرا مبـعوث نکرده است تا بـر شخصى ذمى و یا غیر او ظلمى روا دارم.
هنگامى که مقدارى از روز گذشت, یهودى گفت: اشـهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبـده و رسوله. و سپس افزود: نیمى از مال من در راه خدا مصرف شود.)) (29
اگر قرار بـاشد اخلاق پیامبـر اکرم(ص)را در جمله اى خلاصه کنیم, بهتر از کلام قرآن نخواهیم یافت: ((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فـى الامر فـاذا عـزمت فـتـوکل عـلى الله ان الله یحـب المتوکلین; (30)پس به برکت رحمت الهى, با آنان مهربـان و نرمخو شدى و اگر تندخو و سخت دل بـودى, قطعا از پـیرامون تـو پـراکنده مى شدند. پـس از آنان در گذر و بـرایشان آمرزش بـخـواه و در کار [ها] با آنان مشورت کن و چون تـصمیم گرفتـى, بـر خدا تـوکل کن, زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.))
از ((فإ)) در ((فبما رحمه)) معلوم مى شود این آیه مرتبـط بـه آیات قبل است که مربوط به جنگ احد و بى نظمى بـرخى و فرار بـرخى دیگر و کارشکنى گروه سومى است و نرمخویى و خوش اخلاقى و مهربـانى پیامبر(ص)با آنان را ناشى از رحمت الهى مى داند و سپس با ((لو)) (حرف شرط امتناعى)مى فرماید: بر فرض محال اگر تـو تـندخو مى شدى, همه از گردت پراکنده مى شدند.
پیامبر(ص)از این آیه فهمید ـ همچنان که قبـلا همین طور بـود ـ بـاید بـا همگان حتـى اشخاص ضعیف الایمان و منافقان و فراریان از جنگ با نرمخویى و مهربـانى بـرخورد کند. مهربـانى حضرت بـا مرد یهودى مطابـق بـا مفاد همین آیه است. بـه هر حال این آیه, تنها مربوط به برخورد در خانواده یا بـرخورد بـا بـرده و کنیز نیست, بـلکه قبـل از هر چیز, بـرخورد محبـتآمیز بـا مخالفان را سفارش مى کند.

پیامبر(ص)و زن یهودى سم دهنده به ایشان
از این مهمتر داستان پیرزن یهودى است که تصمیم گرفت پـیامبـر اکرم(ص)را سـم دهد; از این رو گوسـفندى را کشـت و آن را بـه سـم آلوده کرد و چون دانست پیامبر ذراع گوسفند را بیشتر دوست دارد, در آنجا سم بیشترى ریخت و گوشت را بـراى پیامبـر آورد. پیامبـر لقمه اى در دهان گذاشت و فورا آن را بـیرون انداخت و فرمود: این گوشت مى گوید مسموم است. ((بشر بن برإ)) از آن گوشت لقمه اى خورد و در اثـر آن جان داد. زن یهودى را حاضر کردند. پـیامبـر از وى پرسید: چرا چنین کردى؟ گفت: فکر کردم اگر پیامبر خدا بـاشد, سم به او ضررى نخواهد رساند و اگر ملک و پادشاه بـاشد, مردم را از دسـت او راحـت کرده ام. پـیامبـر اکرم از او درگذشت و او را عفو کرد.(31
این خبر سندهاى گوناگونى دارد و مى توان بـر آن ادعاى تـواتـر کرد. اما آنچـه در اینجـا و از بـعد اخلاقى مهم است, این است که پیامبـر(ص)در اوج قدرت و پـیروزى بـر یهودیان خیبـر زنى را عفو مى کند که کمر به قتل آن حضرت بـستـه و تـوطئه خود را عملى کرده است و در ظاهر شرع, همه دلیلها بر جواز بلکه بر وجوب قتل آن زن دلالت مى کند. اینها نمونه هایى از بزرگوارى و کرامتهاى پیامبر(ص)در بـرخورد با افراد در جامعه است. پیامبر اکرم(ص)در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم گوى سبقت را از همگان ربوده به گونه اى که خداوند او را بـا دو وصف از اوصاف خـود ستـود و فرمود: ((لقد جـائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتـم حـریص علیکم بـالمومنین رووف رحـیم; (32)قطعا بـراى شـما پیامبرى از خودتـان آمد که بـه سختـى و رنج افتـادن شما بـر او دشوار است و بـه[ هدایت] شما حریص و نسبـت بـه مومنان, دلسوز و مهربان است.))
مرحوم طبـرسى در مجـمع البـیان مى نویسد: ((بـرخى از پـیشینیان گفته اند: خداوند براى هیچ یک از اولیا و یا انبیائش بین دو اسم از اسمائش جـمع نکرده است, مگر بـراى پـیامبـر ما حضرت محمد که فرمود: ((بـالمومنین رووف رحیم, و خداوند در بـاره خودش فرمود:
((ان الله بالناس لرووف رحیم.)) (33
او از بـین مردم و از آنان بـود. بـا دردها و گـرفـتـاریها و جهالتهاى آنان آشنا بود و بر او بسیار گران بود مردم در سختى و رنج باشند. به همین جهت تمام وقت خود را با تمامى امکانات, صرف هدایت آنان مى کرد و لغزشهاى کوچک و بزرگ آنان را مى بـخشود و از توطئه گرانى که چندین مرتبـه نقشه قتـل او را کشیدند, در گذشت و نه تـنها زن یهودى را عـقـوبـت نکـرد, بـلـکـه اجـازه نداد نام توطئه گرانى که تصمیم داشتند شتر حضرت را در گردنه کوه بترسانند و به این گونه حضرت را نابود کنند, بر کسى مشخص شود.
اگر این گونه رفتارهاى پـیامبـر اکرم(ص)بـا آنچه الان در جهان مرسوم است که سازمانهاى مخوف اطلاعاتى و امنیتى با احتمال توطئه علیه شخـص اول مملکت افراد فراوانى را دسـتـگیر مى کنند و تـحـت انواع شکنجه ها قرار مى دهند, مقایسه شود, آنگاه عظمت کار پیامبر اکرم(ص)روشن مى شود.
وقتى در فقه مى خوانیم: کسى که بـه پیامبـر اکرم(ص)دشنام دهد, کشته مى شود, به طریق اولى سم دهنده پیامبر(ص)و قاتل ایشان بـاید کشته شود, ولى بـا این حال پیامبـر اکرم(ص)او را عفو مى کند, تا برترى عفو و بخشش را بـر اجراى قانون بـه نمایش بـگذارد; خصوصا هنگامى که حق, شخصى باشد و صاحب حق, داراى منصب و پستى اجتماعى باشد که عملش بتواند براى دیگران الگو شود.
این گونه برخوردها از سوى پیامبر اکرم(ص)معیارهاى خوبى بـراى تشخیص رهبران اسلامى واقعى از رهبران اسلامى اسمى است.
در ادامه مى خواهیم برخوردهاى چنین پیامبـرى را ـ که شمه اى از اخلاق او گذشت ـ, در درون خـانه بـا همسـرانش مورد بـررسـى قرار دهیم, تـا از او درس زندگى بـیاموزیم و بـه لطف خـدا بـتـوانیم بـسیارى از مشکلات خود و خانواده هایمان را حـل و فصل نماییم. او با اخلاق نیکوى خود توانست با همسرانى که بـرخى از نظر سن و سال با او تناسب نداشتند و یا از نظر روحیات و ظرفیتها و یا از نظر فهم و درک امور شخصى و اجـتـماعى بـا او هم افق نبـودند, بـلکه تفاوت بسیارى داشتند, زندگى مسالمتآمیز و همراه با محبت و خوشى داشته باشد; به گونه اى که همه آنان بودن بـا پیامبـر اکرم(ص)را بـر هر چیز تـرجـیح مى دادند, در حالى که در خانه پـیامبـر(ص)از امکانات مادى و مال و متـاع دنیا و نیز موقعیت اجتـماعى و امید به آینده اى سرشار از نعمت, خبرى نبود, چون آنان موظف بـودند در خانه و در وراى حجاب بـاقى بـمانند و پس از فوت پیامبـر(ص)شوهر نکنند.
باز این چنین نبـود که پـیامبـر اکرم(ص)بـیشتـر وقتـش را صرف همسران خویش و گفتگوى بـا آنان یا صرف نشست و بـرخاست بـا آنان کند, زیرا حضرت علاوه بـر تـبـلیغ رسالت و پـیامدهاى فراوان آن, رهبـرى مسلمانان را نیز بـه عهده داشت و حـاکمیت بـر شهرى چـون مدینه با توجه به بافت قبیله اى آن بسیار وقت گیر بـود. علاوه بـر اینها عبادتهاى زیادى که بر پیامبر اکرم(ص)واجب بود, وقت ایشان را مى گرفت.
بـه هر حال جـان سخن این است که او بـا امکانات و وقت کم, در سایه اخلاق خوب بر مشکلات فراوان فایق آمد, ولى بسیارى از پیروان او پیوسته بـا مشکلات خانوادگى زیادى مواجهند, بـا اینکه در این زمان امکانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بیشتر است. تنها مشکلى که وجود دارد, نداشتن یا نبود شمه اى از اخلاق پیامبر اکرم(ص)است.
تـمام سـعى و کوشش نوشتـه حـاضر این اسـت که بـا بـیان انواع سازگاریهاى حضرت با همسران, همگان را بـه فراگیرى راه زندگى از این الگوى بشریت رهنمون کند. باشد که زندگیها شیرین و آمار طلاق و جداییها کم شود و نزاعهاى خانوادگى کاهش یابد و بـچه هایى خوب و مورد قبـول در کانون گرم و پـرمحـبـت خـانواده تـربـیت شوند.

ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ سیره حـلبـى, ج2, ص77, بـه نقل از فروغ ابـدیت, ج1, ص370.
2 مـسـند احـمـد, ص199, بـه نقـل از فـروغ ابـدیت, ج1, ص371.
3ـ احزاب(33), آیه 51.
4ـ تاریخ قرآن, محمود رامیار, ص674 تا 679, چاپ دوم, چاپخانه سپهر.
5ـ تفسیر روح المعانى, ج12, ص89, دارالفکر; مجمع البیان, ج7 ـ 8, ص36, دار الاحیإ.
6ـ تفسیر مجمع البیان, ج9 ـ 10, ص314.
7ـ مسند احمد, ج6, ص338.
8ـ همان.
9ـ احزاب(33), آیه 53.
10ـ تحریم(66), آیه 4.
11ـ احزاب(33), آیه 28 ـ 29 و تمامى تفاسیر ذیل این آیه ها از جمله تفسیر قمى, ج2, ص172.
12ـ قلم(68), آیه 4.
13ـ معجم رجال الحدیث, ج1, ص175 و 176.
14ـ همان, ص176.
15ـ همان, ص176 ـ 177.
16ـ استیعاب, ترجمه, رقم ;848 الاصابه, ترجمه, رقم ;2897 سیره ابن هشام, ج1, ص;248 طبقات, ج3, ص28.
17ـ الاصـابـه, ص;2897 اسـتـیعـاب, ص;848 الطبـقـات, ج3, ص28.
18ـ اسدالغابه, ج2, ص250 ـ 252.
19ـ همان, 336 و 337.
20ـ احزاب(33), آیه 5.
21ـ همان, آیه 6.
22ـ همان, آیه 36.
23ـ اسدالغابه, ج1, ص194 و ج7, ص291.
24ـ همان, ج7, ص291.
25ـ همان, ج1, ص295.
26ـ معجم رجال الحدیث, ج3, ص240 و 241.
27ـ بـحـارالانـوار, ج16, ص230, بـه نـقـل از مـکـارم الاخـلاق.
28ـ بحارالانوار, ج16, ص247.
29ـ همان, ص216.
30ـ آل عمران(3), آیه 159. 31ـ بـحارالانوار, ج16, ص;265 مجـمع البیان, ج9, ص122.
32ـ توبه(9), آیه 128.
33ـ بحارالانوار, ج16, ص303, آیه 65, سوره حج است.

احمد عابدینى - ماهنامه پیام زن ـ شماره 98