نکات روان سنجی (ج:تحریفهای پاسخ)
پاسخهای ارایه شده به روشهای ارزیابی شخصیت، علاوه بر خصوصیات شخصیت آزمودنیها تحت تأثیر متغیرهای دیگر نیز قرار دارند. اگرچه ویژگیهای شخصیتی یک فرد به طور کلی تعیین کننده های مهم پاسخهای وی هستند، با این حال، بر مبنای پژوهش و نظریه اکنون می دانیم که این پاسخها فرآورده های پیچیده تعداد چندی از متغیرهای روان شناختی، جامعه شناختی، زبان شناختی و عوامل دیگر هستند که بسیاری از آنها با اهدافی که روشهای ارزیابی دارند، رابطه ای ندارند. برای مثال، پاسخهای آزمون شخصیت را می توان تحت تأثیر یک میل هشیار جهت نشان دادن یک سازگاری خوب یا صراحت پاسخهای "صحیح" به ماده های مختلف دانست. این پاسخها همچنین ممکن است تحت تأثیر تجربه های اخیر مانند دیدن یک تصویر حرکت دراماتیک باشند؛ مثلاً، به عنوان یک مثال دیگر، تفاوتهای خرده فرهنگی در کاربرد کلمه های ارزیابی مانند اغلب و خیلی ممکن است بر پاسخهای آزمون تأثیر گذارد. بررسی اینکه چگونه این عوامل نامربوط نظامدار که معمولاً سوگیریهای پاسخ، آمایه های پاسخ یا سبکهای پاسخ نامیده می شوند، بر پاسخهای داده شده به وسایل ارزیابی شخصیت تأثیر می گذارند، هم برای بهبود کارایی در کاربرد ابزارهای جدید ضروری هستند. در اینجا اصطلاح زیربنایی تحریفهای پاسخ به کار برده شده است.
علاقه روان سنجان به تأثیر تحریفهای پاسخ از دهه 1920 آغاز شد؛ یعنی، از زمانی که تصور بر آن بود که پرسشنامه های مستقیم از ارزش اندکی برخوردارند، زیرا امکان آن وجود داشت که به سادگی به آنها پاسخهای جعلی و نادرست داده شود. کرونباخ (1941، 1942، 1946، 1950) یکی از اولین افرادی بود که توجه رسمی مستقیم خود را به موضوع کلی تحریفهای پاسخ مبذول کرد. او به تحریف کردن اثر گرایشهای دانشجویان به حدس در خصوص پاسخهای مربوط به امتحان پیشرفت کلاسی درست – غلط علاقه نشان داد. تحریفهای پاسخ همچنین مورد توجه هاتاوی و مک کین لی به ویژه در تهیه و تدوین MMPI بودند و این نتیجه به سایر ابزارهای اندازه گیری شخصیت تعمیم داده شد: انواع گزارشهای شخصی، و آن گاه رورشاخ، TAT و سایر آزمونهای فرافکن.
بعضی از منتقدان به این موضع افراطی گرایش داشته اند که پاسخهای موجود به آزمونهای شخصیت علاوه بر تحریفهای پاسخ اطلاعات اندکی را نشان می دهند و اینکه هرگونه کوششی برای استفاده از این آزمونها جهت ارزیابی گرایشهای پاسخ زیربنایی که معمولاً تحت عنوان حلقه شخصیت گرد می آیند، محکوم به شکست هستند. دیدگاه دیگری که ما با آن موافق هستیم، این است که اگرچه در خلال ساخت آزمون خهت به حداقل رساندن اثرات تحریف پاسخها باید کوششهایی چند صورت گیرد، ولی آنها همسانیهایی در رفتار هستند که گاهی امکان استنباطهای مفیدی را درباره شخصیت و رفتار آتی افرادی که آنها را نشان می دهند، فراهم می آورند. موضوع اصلی در سراسر این بحث، درباره ارزیابی شخصیت، درجه و میزانی است که بر اساس آن، استنباطهای حاصل از پاسخهای داده شده به ابزارهای ارزیابی می توانند از یک مبنای تجربی برخوردار باشند. پاسخهایی که با رفتارهای غیرآزمونی مورد توجه ارتباطی ندارند، طبق تعریف واریانس خطا را تشکیل می دهند و به همین دلیل برای حذف یا کاهش آنها باید کوششهای قابل ملاحظه ای صورت گیرد. از طرف دیگر، پاسخهایی که با رفتارهای مرتبط با شخصیت ارتباط دارند، باید قطع نظر از عنوانی که دارند، مورد بررسی قرار بگیرند.
دو نوع تحریف پاسخ وجود دارد: سبک پاسخ (جکسون و مسیک، 1958) است که به گرایش در تحریف کردن پاسخها در یک جهت خاص (البته قطع نظر از محتوای محرک) اشاره دارد. نمونه هایی از سبکهای پاسخ عبارت اند از: گرایش به دادن پاسخ "درست" به طور نامتناسب در یک سیاهه درست - غلط و گرایش به انتخاب یک گزینه خاص مانند گزینه ج در یک آزمون چند گزینه ای. پاسخ دهی زیاد نیز که در فصل ششم با توجه به مقیاسهای درجه بندی مورد بحث قرار گرفت، یک سبک پاسخ است. گرایش به کل لکه یا رنگ به جای شکل لکه در آزمون رورشاخ نیز نمونه ای از یک سبک پاسخ است. چون محتوای محرک آزمون معمولاً یک تعیین کننده قوی پاسخ است که وجود دارد، اثر سبکهای پاسخ هر چقدر که محتوا از ابهام بیشتری برخوردار می شود، زیادتر خواهد شد. بنابراین، ما موقعیت جالبی داریم که در خصوص ابزارهایی که محتوای محرک آنها مانند رورشاخ نسبتاً مبهم است، سبکهای پاسخ تعمداً بررسی شوند و به عنوان شاخصهای مهم عوامل شخصیت مورد توجه قرار گیرند. در خصوص پرسشنامه هایی که حالت گزارش شخصی دارند، پارامترهای سبک پاسخ معمولاً تا اندازه زیادی به عنوان واریانس خطا محسوب می شوند.
دومین نوع تحریف پاسخ، یعنی، "آمایه پاسخ" به میل هشیار یا ناهشیار آزمودنی جهت پاسخگویی به شیوه ای اطلاق می شود که تصویر خاصی از وی ایجاد شود. در این کاربرد سنتی، فرد دارای آمایه ای جهت پنهان کاری و تمارض برای نشان دادن پرخاشگری، سلامت یا احراز شغل" است (رورر، 1965، ص133). آمایه های پاسخ به طور کاملاً متفاوت از سبکهای پاسخ که می توان آنها را به طور نسبی "جدا از محتوا" در نظر گرفت، تا اندازه زیادی توسط محتوای محرک تعیین می شوند: هرچقدر محتوا روشنتر و یا از ابهام کمتری برخوردار باشد، تأثیر آن بر آمایه های پاسخ بیشتر خواهد بود. چون آزمون های فرافکن مانند رورشاخ و TAT در مقایسه با پرسشنامه های شخصیت خودسنجی از ابهام بیشتری در محتوای محرک برخوردارند، فرض شده است که آزمونهای فرافکن کمتر تحت تأثیر آمایه های پاسخ در مقایسه با پرسشنامه ها قرار می گیرد. با وجود این، شواهد پژوهشی خاصی که بعداً در این فصل مورد بحث قرار می گیرد، نشان می دهد که این فرض چندان مورد حمایت قرار نگرفته است.
باید خاطرنشان کرد که یک پاسخ یا الگوی خاصی از پاسخها را می توان با استفاده از سبک پاسخ، آمایه پاسخ یا آمیزه ای از تأثیر همزمان آمایه و سبک پاسخ فرا خواند. بنابراین، آزمودنیهای "دفاعی" می توانند آمایه پاسخ را به کار گیرند و اطلاعات ناچیزی را درباره خودشان افشا کنند و یا از سبک پاسخ استفاده کرده و گزینه "نمی دانم" یا "مطمئن نیستم" را در پرسشنامه ها برگزینند. یک برنامه مناسب در خصوص ارزیابی شخصیت، پیش بینی های مناسبی را در زمینه این دو جنبه تحریف پاسخ به دست می دهد.
تفاوتهای چشمگیری از لحاظ اهمیتی وجود دارد که به سبکهای پاسخ و آمایه های پاسخ در فرایند ارزیابی شخصیت نسبت می دهند. در یک زمان، بسیاری از روان شناسان اعتقاد داشتند که تحریفهای پاسخ تأثیر زیادی را بر آزمودنیها اعمال می کند به طوری که فرض بر این بود که نتایج پرسش نامه های شخصیت چیزی بیشتر از تأثیر این عوامل نامربوط نیست (ادواردز، 1957؛ جکسون و مسیک، 1958). بعضی از جنبه های مربوط به این اختلاف نظرها هنوز حل نشده باقی مانده است. با وجود این، نکته ای را که می توان در اینجا پیش بینی کرد به شرح زیر است: این عوامل ممکن است در بعضی موارد چشمگیر باشند، ولی می توان آنها را به گونه مناسبی از طریق کاربرد روشهای آزمون سازی دقیق کنترل کرد. یک استثنا در این خصوص فریب عمومی یا وانمودسازی است که در بسیاری از کاربردهای ارزیابی شخصیت به عنوان یک مشکل جلوه می کند و معمولاً جداگانه بررسی می شوند. در ادامه مباحث مربوط به سبکهای پاسخ مورد بررسی قرار می گیرند که با تصدیق گویی آغاز می شود.
سبک پاسخ تصدیق
بیشترین سبک پاسخی که مورد بررسی قرار گرفته، تصدیق گویی است؛ یعنی، تمایل به پاسخ درست دادن در یک پرسشنامه درست - غلط. آمایه پاسخ تصدیق گویی در افراطی ترین شکل خود قطع نظر از محتوی (مانند "من مادرم را کشتم") موجب پاسخ بلی به تمام ماده ها می شود. این آمایه همچنین باعث می شود که آزمودنی به دو جمله یا عبارت متناقض پاسخ مثبت بدهد؛ برای مثال، "من ازدواج خوبی دارم" و "من ازدواج خوبی ندارم". خوشبختانه نمونه های افراطی به ندرت در عمل دیده می شوند و توجه به تصدیق گویی عمدتاً معطوف ماده های مبهم بوده است نظیر "من اغلب نسبت به مسئولیتهایی که انجام نداده ام، احساس نگرانی می کنم". در این ماده، یک پاسخ مثبت ممکن است ناشی از این واقعیت باشد که آزمودنی در واقع به همین شیوه رفتار کرده است؛ ولی ممکن است همچنین بدین معنا باشد که آزمودنی در مورد این رفتار مطمئن نیست و پاسخ مورد نظر با یک سبک پاسخ تصدیقی مشخص می شود. هر زمان که پرسشنامه های شخصیت دارای ماده های نسبتاً مبهم زیادی باشند و اکثریت پاسخهای کلید یکسان باشند، نمره های حاصل تحت تأثیر سبک پاسخ تصدیق قرار خواهند داشت.
در کاربرد عملی پرسشنامه ها، سبک پاسخ تصدیق تا چه اندازه اهمیت دارد؟ علی رغم دیدگاههایی مانند دیدگاه کاچ و کنیستون (1960) که در آن فرض بر این است که تصدیق گویی یک متغیر مفید شخصیت است و رورر (1965) که اعتقاد دارد که این امر یک بخش غیرقابل اجتناب ساختار زبان ماست و باید آن را پذیرفت، بهترین رویکرد ظاهراً این آگاهی است که این متغیر می تواند تأثیر ناچیز ولی پردردسری را بر پاسخهای موجود به پرسشنامه های شخصیت داشته باشد. بنابراین، حذف این تأثیر از طریق گنجاندن تعدادی ماده های درست، و در عین حال، نادرست هر زمان که محتوای ماده ها دست نخورده باقی بماند، یک کوشش منطقی به نظر می رسد.
سبک پاسخ منحرف
سبک پاسخدهی دیگری که به ماده های شخصیت وجود دارد، یعنی، سبک پاسخهای غیرنوعی، نامعمول یا منحرف، توجه قابل ملاحظه ای را به خود جلب کرده است. پاسخهای هنجاری یا معمول به ماده های آزمون شخصیت توسط کل جامعه فراهم می آید؛ برای مثال، یک پاسخ مثبت به یکی از ماده های پرسشنامه، یعنی، "پدرم مرد خوبی بود"، پاسخ خفاش به کارت V آزمون رورشاخ یا نقاشی یک فرد دارای لباس در آزمون رسم آدمک. بعضی از روان شناسان مسلم فرض می کنند که پراکندگیها یا انحرافهای موجود از این پاسخهای هنجاری به ماده های آزمون نشان دهنده گرایش کلی به سوی منحرف است.
این دیدگاه به طور رسمی به عنوان فرضیه انحراف توسط برگ (1955، 1957، 1959) بیان شد. بر اساس این فرضیه "الگوهای پاسخ منحرف" کلی هستند؛ از این رو، آن دسته از الگوهای رفتار منحرف که در خصوص نابهنجاری مهم هستند و بنابراین به عنوان نشانه قلمداد می شوند، با سایر الگوهای پاسخ گرفته نمی شوند، ارتباط دارند (1955، ص 62). برگ (1959) اعتقاد داشت که پاسخدهی منحرف را می توان به بهترین وجهی به عنوان یک سبک پاسخ در نظر گرفت تا یک آمایه پاسخ، زیرا محتوای محرک مورد نظر بی اهمیت است. علاوه بر این، او بر این باور بود که ابهام محتوا تأثیر این عامل را به جای کاهش، افزایش می دهد. با وجود این، همیلتون (1968) این موضع را برگزید که محتوای ماده عامل مهمی در پاسخدهی منحرف است، زیرا هر ماده باید به طور انفرادی جهت تعیین اینکه چه چیزی برای آن ماده یک پاسخ منحرف خواهد بود، مورد بررسی قرار گیرد.
توجه به این موضوع جالب است که رورشاخ اعتقاد داشت که پاسخ منحرف یک عامل مهم در آزمون لکه های جوهر اوست. رورشاخ در اصل به این موضوع توجه کرد که (1942، 1951، ص23) اکثر پاسخهای داده شده به لکه های جوهر وی از طریق شکل لکه قابل تعیین هستند و او "به منظور اجتناب از ارزشیابی ذهنی" بر اساس پاسخهای واقعی یک جامعه بهنجار 100 نفری، دامنه مشخص تصویرپردازیهای بهنجار شکل، یعنی، شکل خوب یا پاسخهای (مثبت F) را مطرح کرد. رورشاخ دریافت که ادراک شکل خوب تحت تأثیر حالتهای روانی - آسیب شناختی مختلف به ویژه اسکیزوفرنی مختل خواهد بود" (ص31). ارزیابی دقت ادراک شکل در پاسخهای رورشاخ با استفاده از فراوانی به طور دقیقتر و مشروحتری توسط بک و همکاران (1961)، اکسنر (1974) و دیگران مورد بررسی قرار گرفته است. در تفسیر جدید رورشاخ (اکسنر، 1986، 1991) سطح شکل همان طوری که از طریق جداول فراوانی و با استفاده از قضاوت آزماینده و تجربه بالینی بر می آید، به عنوان یک شاخص مهم سطح کلی انحراف یا آسیب شناسی روانی که به آزمودنی قابل اسناد است، در نظر گرفته می شود. پاسخدهی منحرف همچنین یک نکته مهم در MMPI است؛ در اینجا علاوه بر این، سطح شکل به عنوان یک شاخص مفید درجه کلی آشفتگی روانی مد نظر قرار می گیرد (لاچار، 1974). در آزمون MMPI جهت ارزیابی پاسخدهی منحرف، تصادفاً یک مقیاس به نام F (در این مورد برای "فراوانی") وجود دارد.
فرضیه انحراف مکرراً توسط تعدادی از دانشجویان سنجش و اندازه گیری (برای مثال رورر، 1965؛ سچرست و جکسون، 1962، 1963) با توجه به دلایل چندی مورد انتقاد قرار گرفته است. به نظر می رسد که شواهد پژوهشی اندکی در جهت حمایت از دیدگاه برگ مبنی بر این موضوع وجود داشته باشد که پاسخدهی منحرف در هر موقعیت پاسخ پیش بینی کننده پاسخ منحرف در تمام موقعیتهاست. با وجود این، به صراحت آشکار است که برخی از ویژگیهای معین پاسخ منحرف مانند سطح شکل رورشاخ و مقیاس F در آزمون MMPI شاخصهای مفیدی در زمینه آسیب شناسی روانی هستند. از آنجایی که این شاخصها، در واقع، به محتوای محرکهای آزمون مربوط می شوند، مناسب به نظر نمی رسد که آنها را به طور ساده تحت عنوان سبکهای پاسخ در نظر بگیریم، بلکه با توجه به شیوه ای که در فرایند ارزیابی شخصیت مورد استفاده قرار می گیرند، بهتر آن است که آنها را به عنوان بخش مکمل روش آزمون قلمداد کرد.
سبک پاسخ افراطی
یکی دیگر از سبکهای پاسخ، پاسخدهی افراطی است. این سبک می تواند تنها در آزمونهایی وجود داشته باشد که پاسخ به ماده های آنها به صورت درجه بندی یا ابعاد متضاد باشد (همان طوری که در فصل 6 مورد بحث قرار گرفت). بعضی افراد تمایل دارند قطع نظر از محتوای ماده سؤال به جای طبقه های میانی، طبقه های افراطی (نظیر "کاملاً مخالفم" یا "کاملاً موافقم") را برگزینند. اگرچه به نظر می رسد که پاسخدهی افراطی به پاسخدهی منحرف شباهت داشته باشد، همیلتون (1968) با تذکر در خصوص این پاسخدهی افراطی به پاسخدهی افراطی کاملاً مستقل از محتواست و در مقابل، پاسخدهی منحرف شامل یک موضوع که پاسخدهی افراطی کاملاً مستقل از محتواست و در مقابل، پاسخدهی منحرف شامل یک واکنش خاص به محتوای ماده است، بین آنها تمایز قایل شد. بازبینی پژوهشی همیلتون در زمینه سبک پاسخ افراطی نشان داد که این پدیده یک ویژگی پایای آزمودنیهاست و اینکه این وضعیت همواره در زنان (بیشتر از مردان)، افرادی با اضطراب زیاد و افرادی که سازگاری روان شناختی ضعیفی دارند، بیشتر دیده می شود. بدین ترتیب، هنگامی که مقیاسهای درجه بندی را به کار می بریم، بهتر است به این اثرهای ناچیز ولی مهم توجه کنیم.
آمایه پاسخ مطلوب - نامطلوب
ما قبلاً نتیجه گرفتیم که سبکهای پاسخ (تحریفهای بری از محتوای پاسخ به ابزارهای ارزیابی شخصیت) متغیرهای نسبتاً کم اهمیتی هستند که در اکثر کوششهای موجود در زمینه ارزیابی شخصیت وجود دارند. با وجود این، این موقعیت هنگامی که به آمایه های پاسخ توجه می کنیم (یعنی، گرایش نظامدار به "تحریف" محتوای پاسخهای فرد به ماده های ارزیابی شخصیت) تا اندازه ای متفاوت است. خواننده در اینجا باید تعریف ما را در خصوص آمایه پاسخ به خاطر داشته باشد. منظور از آمایه پاسخ، کوششهای عمومی آزمودنی برای تحریف پاسخها در یک جهت خاص و تمایلات ظریف و ناهشیار آنها برای ارایه پاسخهای سودار است.
متداولترین آمایه پاسخ توصیف خویش به گونه مطلوب یا نامطلوب است. اولین روش در بررسی این مشکل از طریق یک مطالعه خاص، یعنی، از طریق آمایه پاسخ مطلوبیت اجتماعی بود. اکنون از این اصطلاح معمولاً برای اشاره به تولید طبیعی یا ناهشیار پاسخهای مطلوب اجتماعی استفاده می شود؛ اصطلاح وانمودسازی خوب برای کوششهای سودار هشیار و عمدی در این جهت استفاده می شود. با توجه به پیش بینی این نتیجه از لحاظ آمایه پاسخ مطلوبیت اجتماعی، افرادی که "به طور طبیعی" یا ناهشیار به شیوه ای مطلوب و اجتماعی پاسخ می دهند، احتمالاً خصوصیات شخصیت خود را دقیقتر بیان می کنند، ولی کوششهای هشیار و عمدی برای توصیف خود به گونه ای مطلوب یا نامطلوب منبع مهمی از تحریف پاسخ را تشکیل می دهد. شکل 2-7 خلاصه ای از بعضی متداولترین اصطلاح شناسیها را در زمینه سبکها و آمایه های پاسخ به تصویر می کشد.
شکل 2-7: خلاصه ای از بعضی از اصطلاح شناسیها در زمینه تحریفهای پاسخ (توضیح شکل)
یک انگیزه مهم پژوهش در زمینه آمایه پاسخ مطلوبیت اجتماعی در ارزیابی شخصیت، تحقیقی بود که توسط ادواردز (1953) صورت گرفت. ادواردز درجه بندیهای دانشجویان را در انواع مختلف پرسشنامه های خودسنجی (با توجه به یک مقیاس 9 درجه ای) بر اساس این موضوع به دست آورد که آنها رفتار مورد نظر هر ماده سؤال را تا چه اندازه مطلوب در نظر می گرفتند. آن گاه او از یک گروه دیگر از آزمودنیها خواست که به ماده های همین ابزار ارزیابی شخصیت خودسنجی پاسخ دهند و همبستگی بسیار مثبت بالایی (0/87) را بین فراوانی تأیید هر ماده توسط گروه دوم و متوسط درجه بندیهای مطلوبیت اجتماعی گروه اول یافت. به عبارت دیگر، این دانشجویان تا اندازه زیادی به ماده هایی پاسخ دادند که آنها را از لحاظ اجتماعی مطلوب ادراک کرده بودند. ادواردز (1964) نشان داد که نمره های حاصل از مقیاسهای MMPI چنان به اندازه بالایی با درجه بندیهای مطلوبیت اجتماعی آنها همبستگی داشت که نیمرخهای واقعی MMPI بر اساس این درجه بندیها به اندازه خوبی قابل پیش بینی بودند. او نتیجه گرفت که مطلوبیت اجتماعی حداقل با ارزیابی دقیق شخصیت تداخل کرده است؛ و در بدترین شرایط، احتمالاً این امر کاربرد پرسشنامه ها را مشکل و یا حتی غیرممکن ساخته است.
این نتیجه که یک آمایه پاسخ مطلوبیت اجتماعی شدیداً با پاسخهای مربوط به پرسشنامه های شخصیت تداخل دارد، از لحاظ زمینه های روش شناختی، تجربی و نظری مورد سؤال قرار گرفته است (هیلبرون و گوداشتاین، a1961؛ نورمن، 1967؛ پاول هوس، 1984). امروزه یک دیدگاه مورد قبول وجود دارد و آن این است که مطلوبیت اجتماعی یک بخش بهنجار از پاسخدهی است و می تواند یک متغیر پیش بینی کننده مهم محسوب شود. افراد بهنجار معمولاً به یک صورت قابل پذیرش و مقبول عمل می کنند؛ یعنی، به یک شیوه مطلوب اجتماعی، در واقع، این معنای معمول "بهنجار" است. عدم مطلوبیت اجتماعی رفتار احتمالاً مهمترین ملاک آسیب شناسی روانی است. پاسخهای افراد بیمار به ماده های پرسشنامه ای ماننده پرسشنامه MMPI نشان می دهند که آنها از لحاظ روانی بیمار هستند؛ عدم مطلوبیت اجتماعی رفتارهای نابهنجار آنها نیز کاملاً آشکار است.
همان طوری که هیلبرون (1964) بدان توجه کرد، تمایل به دادن پاسخهای نامطلوب اجتماعی به پرسشنامه های شخصیت ظاهراً با وجود رفتارهای نامطلوب غیرآزمودنی که پیش بینی از روی آن امکان پذیر است، ارتباط دارد. این نتیجه که وجود رفتار مطلوب اجتماعی با سازگاری یا بهداشت روانی همبستگی دارد، منطقی است و این نتیجه از تنزل مطلوبیت اجتماعی به طبقه تحریف پاسخ جلوگیری می کند. در واقع، برای بعضی از آزمونهای جدیدتر، مانند پرسشنامه شخصیت هوگان (هوگان و هوگان، 1992)، عمل آمایه پاسخ مطلوب اجتماعی تعدیل کننده به عنوان یک مهارت یا شایستگی در نظر گرفته می شود.
به طور کلی، در این خصوص اتفاق نظر وجود دارد که میزانهای افراطی مطلوبیت اجتماعی ممکن است سایر جنبه های پاسخ به یک آزمون را کمرنگ یا تحریف کند و احتمالاً عاقلانه است که در صورت امکان به این موارد افراطی توجه کنیم. این امر برای پرسشنامه های شخصیت که در یک حیطه بهنجار به ارزیابی خصوصیات آدمی می پردازند، به سادگی در مرحله تهیه ماده های آزمون با استفاده از ماده هایی که همبستگیهای آنها با مطلوبیت اجتماعی نسبتاً ناچیز است، قابل دسترس می باشد (جکسون، 1967، 1976، 1984). این روش برای اولین بار توسط باس (1959)، باس و دورکی (1957) در اندازه گیری خصومت مورد دفاع قرار گرفت. برای مثال، به جای طرح سؤال به این صورت که "گاهی من از کوره در می روم" که پاسخ مثبت بدان می تواند نامطلوب باشد، سؤال را می توان بدین صورت اصلاح کرد که "من واهمه دارم از اینکه گاهی از کوره در بروم" یا "گاهی من نمی توانم کنترل کنم که از کوره در نروم" یا "من نگران هستم که از کوره در بروم" که البته تمام آنها به یک شیوه کمتر نامطلوب نوشته شده باشند.
روش متداول دیگری که برای کنترل مطلوبیت اجتماعی به کار می رود، استفاده از ماده های گزینه- بایست همراه با ماده هایی است که به صورت زوجی (یا سه تایی) با توجه به مطلوبیت اجتماعی جور می شوند. هر عبارت در هر زوج به طور تجربی یا با استفاده از روشهای دیگر به عنوان یک پیش بینی کننده مهم رفتار مورد نظر هماهنگ می شوند (EPPS که در فصل 3 مورد بحث قرار گرفت این روش را به کار می گیرد). ولی با این حال، مشکلات چندی در کاربرد روش گزینه – بایست به چشم می خورند. ابتدا آزمودنی باید یکی از گزینه ها را انتخاب کند، اگرچه ممکن است هیچ کدام از آنها توصیف کننده رفتار وی نباشند. چنین وضعیتی هیچ گونه اطلاعاتی را درباره میزان ترجیح یا خصوصیت شخصیتی زیربنایی آن به دست نمی دهد. ثانیاً اگرچه ماده های آزمون به یک شیوه کلی از لحاظ مطلوبیت با یکدیگر زوج می شوند، ولی هنوز به اندازه کافی با یکدیگر تفاوت دارند که امکان وانمودسازی وجود داشته باشد (برای مثال، دیکن، 1959). سوم، همان طوری که قبلاً متذکر شدیم، کوششهایی که به منظور حذف مطلوبیت اجتماعی صورت می گیرند، ممکن است قدرت پیش بینی ابزار، و در عین حال، اثر دفاعی بودن را کاهش دهند. مروری که اسکات (1968) در زمینه مطالعه بررسیهایی انجام داد که اعتبار آزمونهای گزینه - بایست و تک محرکی را با یکدیگر مقایسه می کرد، به این نتیجه بیشتر خنثی انجامید که اعتبارهای حاصل از این دو روش متفاوت نیستند و اینکه در خصوص مزیت روش گزینه - بایست در زمینه کنترل دفاعی بودن هیچ گونه شواهد قاطعی وجود ندارد. بنابراین، به نظر می رسد که فن گزینه - بایست همان طوری که از ابتدا انتظار آن می رفت، هیچ گونه مزیتی نسبت به روشهای دیگر ندارد.
کوششهای نسبتاً اندکی در زمینه مطالعه تأثیر مطلوبیت اجتماعی در کارکرد رویکردهای فرافکن که به منظور ارزیابی شخصیت صورت می گیرند، به عمل آمده است. رزینکوف (1961) همبستگیهای غیرمعناداری را بین درجه بندیهای مطلوبیت اجتماعی در خصوص موضوعهای متداول TAT و فراوانی تأیید آنها گزارش کرد و نتیجه گرفت که مطلوبیت اجتماعی یک منبع مهم واریانس در ارایه موضوعهای TAT نیست. با وجود این، اکسنر (1978) در یک مطالعه با استفاده از رورشاخ نشان داد که این عنصر "اثر بسیار معناداری را بر چیزی دارد که عملاً توسط آزمودنی ارایه می شود" (ص 45)، اگرچه در نسخه قبلی این کتاب، او این یافته را کم اهمیت جلوه داد (اکسنر، 1986). هیچ دلیلی برای این فرض وجود ندارد که نتایجی که در اینجا با توجه به پرسشنامه ها به دست آمده است نباید در خصوص فنون فرافکن به کار روند، ولی قبل از رسیدن به یک قضاوت صریح و مشخص پژوهشهای بیشتری مورد نیاز هستند.
فریب عمدی
یک مشکل بسیار جدی تر در ارزشیابی شخصیت تمایل افراد به تحریف عمدی یا سودار کردن پاسخهای خود در ابزارهای ارزیابی شخصیت است. بحث زیر بر حول دو موضوع متمرکز است:
1. کوششهای عمدی افراد در جهت ارایه نوعی تصویر مطلوب و خوشایند از خودشان به صورت خیلی حق به جانب یا بسیار سالم در ادبیات روان شناسی شخصیت تحت عنوان دفاعی بودن مطرح شده است. این اصطلاح در کاربرد معمول خود همچنین به کوششهای افراد در جهت تحریف پاسخهای خود در سایر ابعاد شخصیت مانند برون گرایی یا توانایی فروشندگی اشاره دارد.
2. کوششهایی برای تقلید اختلالهای خاص مانند روان پریشی یا اختلال ضربه پس از آسیب یا (خارج از حوزه ارزیابی شخصیت) اختلال حافظه یا عقب ماندگی ذهنی به یک دلیل خاص.
افرادی که آزمونهای شخصیت از نوع پرسشنامه خودسنجی را تهیه و ابداع کرده اند، مدتهای متمادی از این مشکلات آگاه بوده اند (میل و هاتاوی، 1946)، ولی در این خصوص هیچ راه حل اثربخشی را ارایه نکرده اند. در واقع، وضوح مشکلات مربوط به پرسشنامه های شخصیت تا اندازه زیادی موجب محبوبیت رویکردهای فرافکن به ارزیابی شخصیت شده است، زیرا به طور همه جانبه ای این اعتقاد وجود دارد که رویکرد فرافکن فرصت فریب عمدی را از سر راه بر می دارد یا حداقل تا اندازه زیادی از بروز آن می کاهد. ما به زودی این اعتقاد را به تفصیل مورد بررسی قرار خواهیم داد.
دفاعی بودن نوعی کوششهای عمدی جهت ایجاد یک تأثیر مطلوب است. شواهد مربوط به وجود دفاعی بودن به عنوان یک مشکل در ارزیابی شخصیت از منابع چندی ریشه می گیرد. ابتدا نیمرخهای مربوط به آزمونهای شخصیت به ظاهر بهنجار و سالم گاهی از بیماران بستری و سایر افراد منحرفی به دست می آید که نباید چنین نیمرخهای بهنجاری را داشته باشد. ثانیاً شواهد بسیار زیادی وجود دارد که انواع مختلف گروههای آزمودنی مانند دانشجویان و بیماران می توانند به منظور ایجاد یک برداشت خوب (یا بهتر) پاسخهای آزمون شخصیت خود را به ویژه در پرسشنامه های خودسنجی تغییر دهند. باید به این نکته توجه کرد که حتی دانشجویان که معمولاً نیمرخهای شخصیت بهنجاری دارند، می توانند تحت دستورالعملهای خوب وانمود کردن، نیمرخهای مطلوبتری را به دست دهند. این امر به ویژه در خصوص پرسشنامه هایی با ماده های کاملاً آشکار صادق است؛ یعنی، پرسشنامه هایی که در آنها مطلوبیت اجتماعی پاسخها کاملاً روشن است. فوسبرگ (1941) سالها پیش، با استفاده از پرسشنامه شخصیت برن رویتر توانست نشان دهد که همبستگی بین نمره های حاصل از دستورالعمل عادی و نمره های حاصل از دستورالعمل وانمودسازی خوب کاملاً ناچیز (0/11) است و این امر به وضوح نشان می دهد که چگونه آمایه دفاعی بودن می تواند بر پاسخهای پرسشنامه ای از این نوع تأثیر بگذارد.
از طرف دیگر، شواهد زیادی در این خصوص وجود دارد که برای افراد بیمار به ویژه بیماران بستری، امکان آن وجود ندارد که کاملاً یک نیمرخ بهنجار به دست آید. برای مثال، گریسون و اولینگر (1957) نشان دادند که تنها 11 درصد از بیماران می توانند یک نیمرخ MMPI بهنجار داشته باشند. بعضی از بیماران از طریق ارایه نیمرخهای بیمارگونتر به این دستورالعملها پاسخ دادند و بقیه به طور ساده الگوی متفاوتی از نابهنجاری را در نیمرخهای خود نشان دادند. کانتر (1963) دریافت که توانایی "خوب وانمود کردن" با سازگاری نسبی فرد رابطه دارد. کانتر با استفاده از گروههای افراد الکلی و متقاضیان استخدام، متوجه شد که آزمودنیهایی که از سازگاری بهتری برخوردارند، در ارایه نیمرخهای جعلی خوب در پرسشنامه روان شناختی کالیفرنیا موفقتر هستند.
با توجه به کوششهایی که در خصوص ایجاد برداشتهای مطلوب در آزمونهای شخصیت شده است، متداول آن است که بین وانمود در جهت سازگاری بهداشت روانی بالا و وانمود مربوط به پرهیزکاری شخصی افراطی تمایز قایل شویم. بعضی از نویسندگان (پاول هوس، 1984، 1986) شبیه سازی سازگاری بالا را قویاً در ارتباط با مفهوم سنتی مطلوبیت اجتماعی – یعنی، به طور کلی یک ویژگی ناهشیار- و شبیه سازی پرهیزکاری افراطی را در ارتباط با مفهوم صداقت شخصی در برابر دروغگویی عمدی در نظر گرفته اند. بنابراین، نتایج بررسیهای تحلیل عاملی که توسط پاول هوس (1986) گزارش شد، دو عامل متمایز را نشان داد. شاخصهای سنتی مطلوبیت اجتماعی روی یک عامل فریب خود و شاخصهای سوگیری عمدی تر روی یک عاما دیگر کنترل برداشت نام دارد. ابزتر پاول هوس (1991)، یعنی، پرسشنامه متعادل پاسخ مطلوب، به منظور ارزیابی این دو عامل ساخته شد. دو مقیاس که برای پرسش نامه غربالگری روانی (لانیون 1970، 1993) تهیه شد- یعنی، تأیید سازگاری بالا و تأیید پرهیزکاری افراطی - نیز بین این دو مؤلفه فریبکاری مطلوب متمایز ایجاد می کنند.
مریض جلوه دادن یا تمارض نوعی کوشش عمدی برای ایجاد نگرش در خصوص اختلال یا ناتوانی در طرف مقابل است. به علت ویژگی دفاعی بودن در افراد، شواهد زیادی وجود دارد که نیمرخهای مربوط به آزمونهای روانی می توانند از افرادی به دست آیند که عملاً واجد این ویژگیها نیستند. سازندگان مقیاس مزاج هام – ودزورث بیش از 60 سال پیش این موضوع را مورد بررسی قرار دادند (هام و ودزورث، 1935). در یکی از بررسیهای جدیدی که توسط یکی از نویسندگان کتاب حاضر صورت گرفته است، دانشجویان کاملاً سازگار می توانند الگویی را در MMPI ایجاد کنند که نشان دهنده شخصیت جامعه ستیز است (لانیون، b1967). میل و هاتاوی (1946) در نوشته های اولیه خود درباره MMPI وجود این عوامل تحریف کننده را گویا و روشن فرض کردند.
فنون فراکن. یک اعتقاد سنتی وجود دارد که فنون فرافکن، به ویژه رورشاخ، در معرض تحریف هشیار قرار ندارند (برای مثال، راجرز، 1988). با وجود این، حتی اولین بررسیها در این زمینه (اگرچه این نتایج کاملاً هماهنگ و یکدست نیستند) نشان می دهند که آزمون رورشاخ، در واقع، در معرض وانمودسازی خوب و بد است (کارپ و شاوزین، 1950، فلدمن و گریلی، 1954؛ فوسبرگ، 1938، 1941؛ هنری و راتر، 1956). این بررسیها علاوه بر این نشان دادند که آزمونیهای بهنجار در مقایسه با بیماران بستری بیشتر قادر به تحریف پاسخهای خودشان هستند و اینکه تا اندازه ای وانمودسازی در جهت بد، ساده تر از خوب است. نتایج مطالعات جدیدتر تا اندازه زیادی با بررسیهای قبلی هماهنگی دارد. برای مثال، آلبرت، فاکس و کان (1980) نشان دادند که متخصصان نمی توانستند تمارض را از طریق متمارضان ناآگاه و آگاه تعیین کنند. بررسی میتمن (1983) مشخص کرد که آزمون رورشاخ هنگامی که آزمودنیها نسبت به نقش خود آگاهی داشتند مستعد تمارض بوده است. اکسنر و شرمن در یک بررسی چاپ نشده (اکسنر، 1991) با توجه به خوب جلوه دهی، دریافتند که ده بیمار اسکیزوفرن نتوانستند هنگامی که از آنها خواسته شد تا عملکرد خود را بهبودی بخشند از آشکارسازی اجتناب کنند.
پژوهشهای به عمل آمده در خصوص تحریفهای پاسخ با استفاده از سایر ابزارهای فرافکن (اگرچه کاملاً پراکنده بوده است) از این نتایج حمایت می کنند. برای مثال، وایس کوپ و دیپا (1951) نشان دادند که آزمودنیها می توانند با موفقیت داستانهای TAT را در جهتهای مثبت و منفی جعل کنند و به طور کلی در تمارض موفقتر بودند؛ نتیجه ای که توسط کارهای کاپلان و اورون (1965) نیز مورد تأیید قرار گرفت. هولمز (1974) به آزمودنیها یاد داد تا از فرافکنی های نادرست استفاده کنند یا فرافکنی های درست را در TAT بازداری کنند و دریافت که داوران نمی توانستند هر نوع تمارض را تشخیص دهند. بروزوویچ (1970) دروغین بودن نمره ها را در آزمون فرافکن شخصیت گروهی نشان داد. شوارتز، کوهن و پلولیک (1964) در یک بررسی با استفاده از آزمون ناکامی تصاویر رونزوایگ، دریافتند که دستورالعملهای آموزشی که دفاعی یا بی پرده بودند، پاسخهای متفاوت قابل انتظاری را به دست دادند. نتیجه اصلی خاصی که در یک مرور جدید پژوهشی در زمینه دفاعی بودن و تمارض با توجه به آزمونهای فرافکن به دست آمد، آن است که پژوهشهای مناسبی وجود ندارد تا امکان نتایج قاطعی را در این زمینه فراهم آورند (استرماک، 1988). با وجود این، این نتایج حکایت از آن دارند که مشکل تحریف پاسخ همچنین برای آزمونهای فرافکن وجود دارد و در این زمینه شواهد ناچیز ضد و نقیضی به چشم می خورد.
کنترل فریب
کوششهای هشیار و عمدی بعضی از آزمودنیها جهت تحریف پاسخهای خود (به ویژه در جهت مثبت) به ابزارهای ارزیابی شخصیت (خواه پرسشنامه و خواه ابزارهای فرافکن) مشکل بغرنجی را به وجود آورده است. احتمالاً ساده ترین و مستقیم ترین رویکرد در خصوص این زمینه جلب همکاری و صداقت آزمودنیها در هنگام پاسخگویی است. این روش در موقعیتهایی مفید است که آزماینده و آزمودنی هدف مشترکی دارند: دستیابی به اطلاعات دقیق درباره آزمودنی. این وضعیت در اکثر موقعیتهای پژوهشی و در ارزشیابیهای مربوط به مشاوره، بهداشت روانی و رشد سازگاری فردی به چشم می خورد. ولی در بعضی از موقعیتهای مرسوم، هدف آزمودنی رسیدن به مزیتهای فردی است. بعضی از مثالها در این زمینه عبارت اند از: ارزشیابیهای قانونی به منظور تعیین صلاحیت از نظر دادگاه، تعیین وضعیت سلامتی والدین زندانی پس از طلاق یا آسیب و یا ناتوانی ذهنی در ارتباط با دادخواهی شخصی یا ادعای جبران کارفرما یا مزیتهای خاص دیگر. در تمام این موقعیتها یک ارزیابی مرتبط با شخصیت تا زمانی که فریبکاری بالقوه آزمودنی مورد توجه قرار نگیرد، از کاربرد محدودی برخوردار خواهد بود.
فریبکاری شامل کوششهای زیاد فرد جهت ارایه یک تصویر خوشایند یا به طور کلی ناخوشایند است. آزمودنیها در یک موقعیت استخدامی تمایل دارند که خودشان را به گونه ای جلوه دهند که مثلاً توانایی فروشندگی بالا یا استعداد رهبری زیادی داشته باشند. در یک موقعیت وابسته به دادگاه، متهم گرایش دارد که هر گونه نشانه احتمالی از تمایلات جنسی انحرافی خود را پنهان کند. کوشش جهت تمارض ممکن است شامل بازنمایی نادرست مشکلات حافظه، آسیب مغزی یا کمردرد مزمن باشد. طرح مبسوطی از این موارد خارج از طیف این کتاب است، ولی می توان آن را در بسیاری از منابع یافت (راجرز، 1988؛ اشرتلن، ویلکینز، وان گورپ و بوب هولز، 1992).
برای درک ماهیت روشهای معاصر ارزیابی فریب عمدی، یک مرور کلی در قالب یک دیدگاه وسیعتر مفید است. این رویکرد سنتی مبتنی بر مدل نشانه های دروغگویی کلی یا نشانه های فریب است (اکمن،1985). فرض اصلی این رویکرد این است که در خصوص دروغ گفتن نشانه های جهان شمولی وجود دارد که شامل پاسخهای فیزیولوژیکی و حرکتی هستند. این نشانه ها که معمولاً محصول تغییرات زیربنایی در هیجان پذیری هستند، با استفاده از دروغ یاب و از طریق مشاهده رفتاری دقیق قابل تشخیص هستند. این مدل به صورت تخیلی در داستان پینوکیو که دروغگویی وی از طریق تغییراتی در اندازه بینی اش قابل تشخیص بود، به تصویر درآمده است. با وجود این، همان طوری که در فصل پنجم توضیح داده شد، در حال حاضر شواهد پژوهشی قابل توجهی وجود دارد که نتایج دروغ یاب (اگرچه بیش از عامل شانس) در هیچ کجا به سطح مورد نیاز کاربرد عملی نزدیک نیست (بارتول و بارتول، 1994). به همین ترتیب، یافته های پژوهشی پراکنده در خصوص کاربرد نشاه های رفتاری به عنوان نشانه های کلی دروغگویی حاکی از آن هستند که این روش نیز یک شیوه موفقیت آمیز نیست (اکمن و اوسالیوان، 1991).
در طی دهه گذشته، یک رویکرد دیگر در تشخیص فریب از برتری چشمگیری برخوردار شده است. برخلاف رویکرد سنتی که قطع نظر از ویژگیهای موقعیت یا هدف که مورد جعل قرار می گرفتند، بر نشانه های کلی مشترکی مبتنی بود، تکنولوژی جدیدتر وابسته به محتواست. چون این روش به عدم آشنایی آزمودنی نسبت به خصوصیات هدف مبتنی است، می توان آن را مدل دقت اطلاعات نام نهاد. به عنوان مثال، کورتل و هاوک (1989) نشان دادند که آن دسته از زندانیانی که می کوشند نشانه های روان پریشی کارکردی را تقلید کنند، به شیوه های مشهودی از بیماران روان پریش واقعی قابل تشخیص هستند. اکثر بیماران روان پریش واقعی نوعی الگوی شاخص سست شدن و گفتار حاشیه ای را نشان دادند و بسیاری نیز انسجام نداشتند، یا واژه سازی (واژه های خودساخته) را به کار بردند. آنها عاطفه پایین، کند و یا هر عاطفه نامتناسب دیگری را نشان دادند و الگوی نشانه های آنها با یک اختلال خاص هماهنگی داشت. معدود افرادی که تمارض می کردند، این نشانه ها را نشان دادند؛ با وجود این، این افراد نشانه هایی را نشان دادند که با روان پریشی کارکردی هماهنگی نداشت، مانند توهمهای بینایی، رفتار دراماتیک و افراطی و افکار خودکشی.
در زمینه های دیگر یافته های مشابهی گزارش شده است. چاپمن و برنا (1990) در ارزیابی درستی شکایتهای کمردرد، نوعی الگوی مشخص افراد متمارضی، نظیر سطوح پایین تر فعالیت فیزیکی، علاقه و توجه کم به درمان و بسیاری نشانه های دیگر را دریافتند. ویگینز و برانت (1988) با توجه به آسیب حافظه، انواعی از الگوی عملکرد را نشان دادند که بر اساس آنها فراموشکاران واقعی از افراد متمارض تفاوت داشتند.
گسترش روشهای تشخیص که مبتنی بر رویکرد دقت اطلاعات می باشد، امروزه به سرعت در حال تکوین است و همه نشانه ها حکایت از آن دارند که این رویکرد به طور قطعی در تشخیص فریب که در زمینه های مختلف ارزیابی وجود دارد، موفق است. با وجود این، این روش به هیچ وجه جدید نیست. گاف (1954) بیش از 40 سال پیش، مقیاس فریب (Ds) را برای شناسایی بیمارانی که در نشانه های بیماری روان نژندی خود اغراق می کردند، تنظیم کرد. او ماده هایی را انتخاب کرد که به طور تجربی بین گروه بیماران واقعی و افرادی که فقط وانمود به بیماری می کردند، تمایز قایل شده بودند. این روش مقیاس سازی با موفقیت همراه بود، زیرا گروه فریبکار اطلاعات دقیقی درباره بیماری مورد نظر نداشتند. برای آن دسته از افرادی که اطلاعات دقیقی درباره خصوصیات هدف داشتند، شاخصهای فریبکاری مبتنی بر مدل دقت اطلاعات ناموفق بودند.
بحث فوق زمینه ای را برای درک روشهایی که معمولاً برای کنترل فریب به کار می روند، فراهم می کند. این کار به طور عمده در زمینه ارزیابی بهداشت روانی و به میزان کمتری در زمینه پرسشنامه های شخصیت بهنجار انجام شده است. سه رویکرد اصلی در این خصوص را می توان تشخیص، اصلاح و پیشگیری نامید.
روشهای تشخیص. بسیاری از پرسشنامه ها مانند بعضی از مقیاسهای خاص برای ارزیابی این موضوع به کار می روند که تا چه اندازه آزمودنیها می کوشند تا پاسخهای خود را تحریف کنند. برای مثال، مقیاس تأیید رجحان کودر (کودر، 1951) و مقیاس دروغ سنجی (L) آزمون MMPI نمره ای را به دست می دهند که مبین تعداد دفعاتی است که فرد به ماده های خاصی پاسخ داده است؛ ماده هایی که به ندرت به آنها بدین گونه جواب داده می شود. هدف از این مقیاس تأیید عمدتاً شناسایی آزمودنیهایی است که به طور تصادفی پاسخ می دهند و مقیاس L در پی مشخص کردن آزمودنیهایی است که به طور ساده نگرشهای دفاعی دارند یا سعی می کنند خود را به نحو مطلوبی جلوه دهند. اکثر افراد به طور صادقانه تنها بعضی از ماده های مقیاس L را (نظیر "من هرگز دست به دزدی نزده ام") تأیید می کنند. افرادی که بیش از اندازه این ماده را تصدیق می کنند تمایل دارند خود را خوب جلوه دهند و نیمرخ آنها معمولاً چه از لحاظ کاربرد بالینی یا پژوهش بی اعتبار قلمداد می شود.
همانند مقیاس تأیید کودر، مقیاس F در MMPI آزمودنیهایی را شناسایی می کند که به یک شیوه نامنظم به ماده هایی پاسخ می دهند که به ندرت در یک جهت خاص به آنها پاسخ داده می شود. چون اکثر پاسخهای نادر در MMPI از لحاظ اجتماعی نامطلوب یا روانی – آسیب شناختی هستند، مقیاس F نیز افرادی را شناسایی می کنند که تمایل دارند خود را بد جلوه دهند. شواهد پژوهشی زیادی حکایت از آن دارند که این مقیاسها به طور منطقی در شناسایی تمارض مؤثر هستند. شاخص F-K یا تفاوت بین نمره های خام در مقیاس F و K نیز از این لحاظ موفق هستند (دالستروم، ولش و دالستروم، 1975؛ گاف، 1950).
روشهای اصلاح. سازندگان آزمون MMPI کوشش کرده اند تا به طور ساده بتوانند تحریف پاسخ مطلوب یا نامطلوب را تشخیص دهند. آنها مقیاس K را به عنوان یک وسیله تصحیح ابداع کردند؛ یعنی، کوششی برای ارزیابی میزان درجه دفاعی بودن موجود در نیمرخ روانی و تصحیح آن. همان طوری که در فصل 3 خاطرنشان شد، مقیاس K به طور تجربی از طریق مقایسه پاسخهای افراد بهنجار با پاسخهای بیماران روان پزشکی به دست آمده است که نمره های آنها در مقیاسهای بالینی در دامنه بهنجار قرار داشتند، و بنابراین، افرادی که بتوان بیماری روانی آنها را کمتر از حد در نظر گرفت. نمره های بالا در این مقیاس با پاسخ بلی به ماده هایی مانند "من هرگز در زندگی احساس بهتر نداشتم" به دست می آمدند.
نمره K مستقیماً به عنوان یک متغیر اصلاحی مورد استفاده قرار گرفته و در کسرهای مختلف به نمره های آزمودنی در پنج مقیاس بالینی اضافه می شود (Hs، Pd، Pt و Ma). استفاده از مقیاس K به بدین شیوه در اصل برای افزایش قدرت تمیزی این مقیاسها به ویژه در دامنه میانی و حساس ارزشهای نمره مورد استفاده قرار می گیرد (دالستروم، ولش و دالستروم، 1972، ص 128). در اصل سازندگان MMPI این تصور را داشتند که کسرهای بهینه مقیاس K که باید برای آن افزایشی صورت گیرد با توجه به جامعه مورد نظر تفاوت دارد. بنابراین، هیلبرون (1963) مجموعه اصلاح شده ای از کسرهای تصحیح K را به منظور افزایش اعتبار MMPI در میان دانشجویان گزارش کرد. با وجود این، مجموعه اولیه وزنها به عنوان بخش اصلی آزمون تبدیل شده و در اصل برای تمام آزمودنیها به کار برده می شود. همچنین کاربرد استفاده از فن تصحیح K و تصحیح های ویژه که اکنون به کار می روند باید غیرقطعی تلقی شوند. در سایه کارهای مارکس، سیمان، و هالر (1974) که یک سیستم تفسیری آماری را برای نیمرخهای MMPI مربوط به نوجوانان ارایه کردند و در پرتو MMPI-A که جدیدتر است، معلوم شد که اگر تصحیح های K مورد استفاده قرار نمی گرفتند، اعتبار بالاتری به دست می آمد.
روشهای پیشگیری. بهترین روش برای پیشگیری از فریب استفاده از ماده های ظریف و مویین است؛ یعنی، ماده هایی با اعتبار پیش بین یا همزمان تجربی ولی بدون اعتبار صوری یا اعتبار صوری اندک. این اعتقاد رایج است ( به فصل 3 نگاه کنید) که ماده های ظریف و مویین در مقایسه با ماده های آشکار باعث اعتبار یا سودمندی اندک می شوند. برای مثال، نورمن (a1963) که روش پیچیده کنترل فریب را از طریق حذف آشکارترین ماده ها در مقیاس خود ارایه کرد، نتیجه گرفت که کاربرد این مقیاسها "جهت استفاده در یک موقعیت با توجه به طبقه خاصی از آزمودنیها را نمی توان بیش از اندازه تعمیم داد" (ص 240). البته این یافته با فرض مربوط به مدل دقت اطلاعات هماهنگی دارد که در آن ماده های مناسب برای تشخیص فریب به یک زمینه خاص وابسته هستند. هنگامی که از این زاویه موضوع را بررسی کنیم، استفاده از ماده های ظریف و مویین را باید به عنوان یک رویکرد نویدبخش مورد توجه قرار داد. بنابراین، ماده هایی مانند آنهایی که توسط کورنل و هاوک (1989) جهت شناسایی افرادی که روان پریشی را تقلید کرده بودند (همان طوری که قبلاً توضیح داده شده) شناسایی شده بودند، می توان به طور مناسبی ظریف و مویین نامید.
یک روش نسبتاً افراطی برای پیشگیری از فریب در کارهای والاس (1966، 1967) ارایه شده است. به جای در نظر گرفتن شخصیت بر اساس صفات یا عملکرد عادتی، به اعتقاد وی می توان اصطلاحهای توانایی یا حداکثر عملکرد را جایگزین کرد. بنابراین، شاخصی از برتری و تفوق ممکن است شامل یک آزمون موقعیتی باشد که در آن آزمودنیها باید پاسخهای خود را هر چقدر که امکان دارد با سلطه گری مطرح کنند و بعد با توجه به عملکرد واقعی خودشان مورد ارزیابی قرار خواهند گرفت. برای آن آزمودنی که به عملکرد حداکثر و نه به عملکرد عادتی مربوط می شود، مسئله دروغگویی یا دفاعی بودن تا اندازه ای نامربوط است. نسخه غیرمستقیمی از این ایده را می توان در نیمرخ شخصیت جامع استخدام مدار (آزمون استخدامی واندرلیک، 1993) یافت. در این نیمرخ از فرد متقاضی شغل خواسته می شود که به هر ماده دو بار پاسخ دهد؛ یکبار برای "توصیف خویش و احساسهای خود" و بار دیگر به "جای یک متقاضی ایده آل یا کامل". از مقایسه بین این دو نمره برای تعیین هماهنگی متقاضی با شغل مورد نظر استفاده می شود. با وجود این، اعتبار این روش یا هر استفاده دیگر از رویکرد حداکثر عملکرد، تاکنون به طور جدی مورد مطالعه قرار نگرفته است.
تمام این روشها مزیتها و طرفداران خود را دارند. در عین حال، هر کدام از آنها محدودیتهای روشنی دارند و هیچ کدام کاملاً روش مناسبی برای کنترل فریب (در پاسخ به پرسشنامه های شخصیت) محسوب نمی شوند. بنابراین، سؤال مربوط به کنترل فریب در ارزیابی شخصیت هنوز به قوّت خود باقی خواهند ماند. همان طوری که در فصل نهم خواهیم دید، بعضی از روان شناسان (برای مثال، لوول، 1967) بر این باورند که آزمونهای شخصیت را نباید به طور کلی تحت شرایطی که فرض دفاعی بودن بالا وجود دارد، به کار برد.
خلاصه
پایایی به تکرارپذیری یک شاخص مربوط می شود. پایایی در نسخه های معادل یک ابزار اندازه گیری همسانی نام دارد. ثبات به پایایی در طول زمان اشاره دارد. عدم پایایی خطای اندازه گیری می تواند نظامدار یا تصادفی باشد. خطاها یا سوگیریهای نظامدار را می توان کنترل کرد. خطای تصادفی را می توان به عنوان بازتابی از این واقعیت در نظر گرفت که محتوای یک آزمون به طور ساده، نمونه ناچیزی از کل نمونه ای است که خصوصیت مورد نظر را در بر می گیرد. تعدادی از فنون عملی مختلف به منظور ارزیابی پایایی وجود دارند و اینکه کدام روش به کار رود، به این موضوع بستگی دارد که، چه منابعی از ناپایایی مورد ارزیابی قرار می گیرند. فرمولهای کودر- ریچاردسون و ضریب آلفای کرونباخ صرفاً خطای تصادفی را اندازه گیری می کنند و برآوردی از همسانی درونی آزمون را به دست می دهند. پایایی دو نیمه سازی نیز برآوردی از خطای تصادقی را به دست می دهد؛ نسخه ای معادل و پایاییهای بازآزمایی درجات متفاوتی از خطای تصادفی و نظامدار را به دست می دهند. برای کاربرد عملی پایایی در تعیین دقت نمره آزمون، خطای معیار اندازه گیری را می توان از روی ضریب پایایی و انحراف معیار نمره های حاصل محاسبه کرد.
مشکلات خاصی که در خصوص تعیین پایاییهای بعضی از آزمونهای فرافکن وجود دارد، اغلب به این نتیجه نامناسب انجامیده است که ملاحظات پایایی را نباید در مورد آنها به کار برد. این مشکلات از منابع چندی ناشی می شوند: این واقعیت که آزمونها همراه با ضرایب پایایی نمره ها به طور ذهنی ساخته نمی شوند، عدم وجود استانداردهای مربوط به دستورالعملها برای اجرا و نمره گذاری آزمونها و جنبه های نمره گذاری. یک رویکرد در این زمینه به ضرایب پایایی کاربردهای مختلفی متمرکز بوده است که نتایج آزمون در خصوص آنها کارایی دارد؛ یعنی، پایایی تفسیرهای کلی. این رویکرد، به رغم برخی از مشکلات، احتمالاً مناسبترین روش برای فنون فرافکن است.
اعتبار را می توان به عنوان درجه یا میزانی در نظر گرفت که استنباطهای به عمل آمده از نمره های آزمون به وسیله شواهد تأیید می شوند. چون آزمونهای مختلف هدفهای متفاوتی دارند، رویکردی که برای نشان دادن اعتبار در یک آزمون یا موقعیت به کار می رود ممکن است برای یک آزمون یا موقعیت دیگر مناسب نباشد. اعتبار محتوا یا صوری ویژه آزمونی است که محتوای آن نمونه معرفی از رفتارهای مورد نظر است. اعتبار وابسته به ملاک به دقتی اشاره دارد که بر اساس آن استنباطهایی درباره یک خصوصیت معین فرد، یا ملاک را می توان بر اساس یک خصوصیت دیگر و یا عامل پیش بینی کننده به عمل آورد. اعتبار سازه زمانی مطرح می شود که هیچ گونه ملاک مشخصی برای خصوصیتی که مورد ارزیابی قرار دارد وجود ندارد، و به همین دلیل منطقی است که شبکه روابط بین شاخص مورد نظر و انواع مفاهیم مربوط را نشان دهیم.
در یک واقعیت بالینی، اهمیت دقت پیش بینی ساده یک آزمون کمتر از اعتبار افزوده آن (یعنی، وجه و میزانی که آزمون دقت، پیش بینی را بالاتر از سطحی که می توان بدون آزمون بدان رسید، افزایش می دهد) است. چنین تصور می شود که اگر توجه بیشتری به اعتبار افزوده مبذول می شد، بسیاری از آزمونهای بالینی معمول امروزی نادیده گرفته می شد.
همان طوری که می توان نشان داد، هنگامی که دقت پیش بینی بر اساس موفقیت و شکست مورد ارزیابی قرار می گیرد، آگاهی از نرخ پایه یا فراوانی واقعه مورد نظر جامعه اهمیت دارد. آگاهی از هزینه یا ارزش مربوط به اتخاذ یک تصمیم نادرست در یک جهت یا جهت دیگر از اهمیت وافری برخوردار است. چنانچه مشکل نه به پیش بینی، بلکه به انتخاب مربوط شود - یعنی، اگر پیش بینی نباید به هر آزمودنی خاصی که اطلاعاتی درباره وی در دسترس است مربوط شود - آن گاه نسبت انتخاب نیز در تعیین کارایی پیش بینی به یک عامل تبدیل می شود.
متغیر تعدیل کننده هرگونه اطلاعاتی است که می توان از آن برای پیش بینی مربوط به یک فرد خاص استفاده کرد و اینکه چگونه می توان پیش بینی دیگر را با دقت ارایه کرد. بنابراین، افزایش دقت در پیش بینی به طور بالقوه به بهای ارایه پیش بینی صرفاً برای نسبتی از آزمودنیها امکان پذیر است. اکثریت پژوهشهای به عمل آمده در زمینه متغیرهای تعدیل کننده تا به امروز در خصوص پیش بینی های تحصیلی و استخدامی بوده است، ولی بررسی کاربرد آنها در ارزیابی بالینی و شخصیت مفید به نظر می رسد. تحریفهای پاسخ به هر گونه متغیری (غیر از خصوصیات شخصیت آزمودنی) اشاره می کند که ممکن است بر پاسخهایی که به روشهای ارزیابی شخصیت داده می شود، تأثیر گذارد. سبکهای پاسخ به عنوان گرایشهایی در جهت انتخاب نامتناسب بعضی از پاسخها قطع نظر از محتوای محرک آزمون تعریف شده است. تصدیق گویی تمایل به دادن پاسخ "بلی" زیاد در یک پرسشنامه درست - غلط است.
راهبدهای پژوهشی چندی برای تعیین درجه و میزانی که سبک تصدیق گویی پاسخهای پرسشنامه را تحریف می کند وجود دارند که عبارت اند از: بررسی همبستگیهای بین نمره های مقیاسهای اصلی و مقیاسهای "معکوس"، بررسیهای تحلیل عاملی و مقایسه میان شاخصهای مختلف تصدیق گویی. شواهد حاصل ظاهراً حکایت از آن دارند که تصدیق گویی تأثیر تحریف کننده مهمی را بر پاسخهای پرسشنامه اِعمال نمی کند و اینکه نتایج قبلی متناقض سهم محتوای ماده سؤال را در نظر نمی گیرد. سبک پاسخ منحرف، یعنی، گرایش به دادن پاسخ در یک جهت انحرافی، در مقایسه با تصدیق گویی توجه کمتری را به سوی خود جلب کرده است و ما بر این باوریم که این سبک در حوزه ارزیابی شخصیت از اهمیت عملی اندکی برخوردار است.
آمایه های پاسخ گرایشهای هشیار یا ناهشیار جهت تحریف نظامدار پاسخها به ابزارهای ارزیابی شخصیت هستند. مطلوبیت اجتماعی یا گرایش طبیعی (یا ناهشیار) به پاسخگویی در یک جهت مطلوب اجتماعی، آن طور که قبلاً تصور می رفت یک عامل چندان تحریک کننده نیست؛ ولی ممکن است در مقابل، خصوصیات (مطلوب اجتماعی) واقعی آزمودنی را نشان دهد. درجات بالای مطلوبیت اجتماعی یک نگرانی بجا و معتبر است، ولی احتمال آن را می توان اغلب از طریق واژه بندیهای مناسب ماده در خلال مراحل اولیه آزمون سازی کاهش داد. شواهد قاطعی در این خصوص وجود ندارد که نشان دهد روشهای گزینه بایست برای کنترل مطلوبیت اجتماعی مفید هستند یا خیر.
فریب عمدی، یعنی، کوشش هشیار برای تحریف پاسخهای آزمون شخصیت، در خصوص اعتبار ابزارهای ارزیابی یک مشکل جدی و حل نشده را مطرح می کند. فریب عمدی هم به بد جلوه دهی و هم به خوب جلوه دهی اشاره دارد که بسته به اینکه کدام جنبه از ویژگی هدف مورد تحریف قرار می گیرد، رویکردهای مختلفی را شامل می شود. پیشرفتهای قابل ملاحظه ای در گسترش روشهای اختصاصی و محتوی مدار در خصوص تعیین تحریف بعضی خصوصیتها صورت گرفته اند. این پیشرفتها عمدتاً بر این رویکرد دقت اطلاعات به فریب را می توان در برابر رویکرد سنتی تر نشان های دروغگویی کلی قرار داد که در آن این تصور وجود دارد که نشانه های جهان شمول معینی وجود دارد که مستقل از محتوایی هستند که تحریف شده اند. نمونه هایی از روشهای محتوی مدار برای تعیین فریب شامل مقیاس L در MMPI جهت شناسایی کوششهایی در جهت خوب نمایی افراطی است. بر خلاف اعتقاد عمومی، فنون فرافکن نیز در معرض کوششهای عمدی آزمودنیها جهت تحریف پاسخهایشان قرار دارد، اگرچه در این زمینه ایجاد عمدی یک برداشت مطلوب مشکل تر از یک برداشت نامطلوب است.
شواهد چندان محکمی در این زمینه وجود ندارد که روشهای تصحیح مانند مقیاس K در MMPI در کنترل تحریف پاسخ مفید هستند. پژوهشهای بیشتری در خصوص گسترش تکنولوژی آزمون سازی که از دفاعی بودن و سایر تحریفهای پاسخ جلوگیری کند، وجود ندارد.
منبع:تالیف:آی . لانیون،ریچارد و دی فلئونارد ، ترجمه:نقشبندی،سیامک و .... «ارزیابی شخصیت» ، نشر روان ،1385